هرمنوتیک کمیک/دکتر سید نعمت الله عبدالرحیم زاده
روشن است که وی قصد دارد با این عبارت تا اندازه ای حساب نیکفر را از جریان روشنفکری خاج نشین جدا کند که به نظر وی، شکلی منحصر بفرد از پرت گویی مختص به آنها است، اما گویا مدح نیکفر در کلام او چندان دست کمی از ذمش در مورد دیگران ندارد.
می توان از خود پرسید که این چه ادبیاتی است که به خود حق می دهد تا برخی را به شکل منحصر بفردی از پرت و پلاگویی متهم کند و برای مدح کسی، او را با پرت نگفتن ستایش کند؟! البته اگر به مقاله آقای نیکفر تحت عنوان؛ «چرا رژیم اسلامی را باید جدی بگیریم؟»، نگاهی بیاندازیم، فرق کلام وی با مهرگان معلوم می شود که نمایی از متانت و احترام را با خود دارد، نه تقسیم بندی به پرت گفتن و نگفتن.
موضوع در اینجا مسئله ای شخصی بین این فرد و آن فرد نیست، بلکه مسئله بر سر منش است که در همین نگارشها مشهود است و می توان با تامل در آنها به دو منش پی برد؛ یکی منش روشنفکری در جهت اغراض سیاسی که پدیده ای را بنابر جهت گیریهای سیاسی و در نهایت همراه با برخی عبارات و شعارها و آرمانهای روشنفکری ارزیابی می کند و دیگری پدیده ای را نخست بنابر مبنایی نظری تحلیل کرده و سپس در بازتعریف و با ارئه تصویری قابل فهم و همراه با زوایای مختلف شناختی آن، سعی به ارائه کنشی متناسب با تعاریف دارد.
مقاله مهرگان را در منش نخست می توان قرار داد و مقاله نیکفر را در دومی که من حداقل به صورت یک فرض می گویم؛ اولی منش روشنفکری ملهم از سنت فرانسوی است و دومی روشنفکری ملهم از سنت آلمانی.
فرق این دو در عکس العمل به آنها نیز آشکار می شود که به اولی تنها بر همان منش می توان پاسخ داد و در دومی مجالی برای برقراری دیالوگ در جهت فهم بیشتر پدیده فراهم می شود تا کنشی مناسب کشف شود. این منش برخلاف منش روشنفکری سده اخیر، بیشتر تکیه بر اندیشیدن دارد تا سیاست بازی و به دنبال گفتگو است تا ساخت و پرداخت عبارات رنگین ژورنالیستی و مبنایی است تا سریدن بر سطوح وقایع سیاسی و البته می توان در دیالوگ با آن در جایی موافقت داشت و در جایی مخالفت. نوشته حاضر برمبنای همین منش به خود اجازه می دهد تا راه دیالوگی با مقاله نیکفر بگشاید.
در ابتدای این نوشته، از مخاطب عذر می خواهم که ناگزیر به استفاده از ضمیر «من» شده ام که از اساس کاری نادرست در نوشتار می دانم، البته دلیل این استفاده همان دلیل آقای نیکفر نیست که خواسته از نظریه خود دفاع کند، بلکه دلیل در پیوند دو کاربرد «من» در نوشته است که استفاده از آن را موجه می کند و به همین خاطر، بعد از این نیز مورد استفاده قرار خواهد گرفت. در حقیقت، نیکفر در هر دو مقاله «الهیات شکنجه» و «چرا رژیم اسلامی را باید جدی بگیریم» خود مبدل به یک من ناظر بر واقعه بازجویی، دادگاه و مصاحبه تلویزیونی شده که بنابر مبنای نظری اش بر این وقایع نگاه انداخت و قضاوت می کند.
مبنای نظری وی فقط روش او در نگاه و قضاوتش نیستند بلکه باید و نبایدهایی با خود دارد که از پیش موجب می شود تا نگاهش تنها به یک سو دوخته شود. او به بازجو، دادستان و مصاحبه گر تلویزیونی نگاه می کند و عملشان را مورد قضاوت قرار می دهد. در این روند، نه تنها طرف دیگر قصه؛ فرد مورد بازجویی، متهم در دادگاه و مصاحبه شونده تلویزیونی از نظر غایب می شود، بلکه من نیکفر از ناظر بی طرف نیز خارج شده و مبدل به همین طرف قصه شود.
به عبارتی روشنتر، "من" نیکفر به نوعی در بازجویی، دادگاه و مصاحبه تلویزیونی حضور می یابد که جای فرد مورد بازجویی، متهم در دادگاه و مصاحبه شونده تلویزیونی نشسته و بازجو، دادستان و مصاحبه گر تلویزیونی را مورد خطاب قرار می دهد. من نیکفر در این دو مقاله وضعیت وقایع سه گانه را معکوس کرده و بازجو را مورد بازجویی قرار می دهد، دادستان را جای متهم می گذارد و مصاحبه گر تلویزیونی را مورد مصاحبه خود قرار می دهد. در نتیجه، من نیکفر همان رابطه خطابی را مرتکب می شود که مخاطب خود را متهم به انجام آن کرده و در نتیجه، همان «کن فیکون» مورد نقدش را خود انجام می دهد.
از اینجا است که در این دو مقاله هم هیجان و احساس موج می زند و هم خشونت و تحکمی حاکم شده که به دیگری نسبت داده می شود و به همان صورت باید و نبایدهایی را به دیگری حکم می کند. برای مثال، "من" نیکفر حکم می کند؛ « کسی که بخواهد خدا را از زندانبانی باز دارد، باید او را از عرصه ی قدرت دور کند» یا «هیچ پیرو یک متن مقدس حاوی فرمان به قتل ، قابل اعتماد نیست».
خدا را باید از عرصه قدرت دور کرد؟ به کجا؟ به آسمانها که در نتیجه آن گذشته از میراث دینی، تکلیف حیات دینی در مدنیت انسانی نیز نامعلوم باقی بماند؟ در واقع، "من" نیکفر در حکم خود، خدا را تبعید نمی کند تا فرمان «قتل مقدس» داده نشود، بلکه فرمان به قتل خداوندی می دهد که نیچه، سوگوار مرگ او در مدنیت مدرن غربی شده است.
روشن است که ناگفته ها در این مختصر بسیار خواهد بود، اما تلاش من برای آن است که در سر زدن به اتاق بازجویی، دادگاه و استودیوی تلویزیون ناخودآگاه و به بهانه دفاع از بازجوشونده، متهم و مصاحبه شونده، خود به یکباره در هیئت بازجو در نیایم و همان خطاب «کن» را متوجه مخاطب نکنم. در دیالوگ با "من" نیکفر، من هشداری متدیک را می یابم تا مراقب احساسات و هیجانات خود باشم و همچنین مراقب باشم تا با فرض اتاق بازجویی و دیدن صحنه دادگاه و مصاحبه تلویزیونی هیجان و احساساتی به من رو نیاورد تا خود ، اتاق بازجویی و صحنه دادگاه و مصاحبه تلویزیونی دیگری را برپا کنم. البته من نیکفر مبنایی دارد که به او اجازه چنین عملی را می دهد. هرمنوتیک تراژیک به او اجازه می دهد تا پای امر جدی و غیر جدی را به میان بکشاند، بین آن دو تمایز معرفت شناسانه و ارزشگذارانه ایجاد کند و به امر جدی برتری دهد تا یک سو، صاحب قدرت، مورد سوء ظن قرار بگیرد.
روشن است که همین مبنای نظری است که نخست من نیکفر را از نظر انداختن به یک سوی واقعه محروم می کند و سپس، او را با شور و هیجان به خطاب و تحکم به سوی دیگری می کشاند و در این خطاب و تحکم، فرامینی صادر می کند بسیار فراتر از حد و توان وقایع سه گانه. آموزه سقراط افلاطونی به من هشدار می دهد که مراقب باشم تا هر دو سوی ماجرا را در بطن واقعه بنگرم و به جای تمییز و ترجیح بین جدی و شوخی، یکسان مراقب هر دو باشم، چه بسا در شوخی ترین شوخی ها جدی ترین جدیها نهفته باشد و بالعکس.
از این رو، من در دیالوگ با "من" نیکفر سعی دارم تا با مبنایی دیگر به پدیده های مشهود در این وقایع بنگرم، مبنایی که به من این امکان را می دهد تا همانقدر که به سراغ بازجو، دادستان و مصاحبه گر می روم، به سراغ بازجوشونده، متهم و مصاحبه شونده نیز بروم. من نام این مبنا را "هرمنوتیک کمیک" می گذارم و توضیح آن را به بخش سپسین نوشتار احاله می کنم و سعی دارم تا در اینجا نگاهی به نادیده هایی در این دو مقاله من نیکفر بیاندازم که بر مبنای هرمنوتیک تراژیک مغفول مانده اند.
در مقاله الهیات شکنجه، خدایی برای ابن سینا در نظر گرفته شده که «وارسته، بزرگ منش و تا حدی نرم خو و مداراجو» است و در دیالوگی مفروض با او معلوم می شود که مراتب عقول ده گانه به معنای «فاصله هستی شناختی ژرف میان خدا و جهان» است تا «خود را مدام در گیر جزئیات کار دنیا» نکند و «حق مردم را در ساماندهی به جامعه به رسمیت بشناسد». آن هشدار سقراطی نگاه من را به جای دیگری از شفا می اندازد که در آنجا، همین ابن سینا مشت بر دهان کسی می کوبد که منکر وجود است و هیچ دلیلی را نمی پذیرد.
گویا آن کس اکنون که دلیلی نمی پذیرد باید با مشت بر او کوفت تا وجود را قبول کند و معترف به آن شود، البته حیرانم و نمی دانم چرا باید بر کسی کوفت تا چیزی را قبول کند و چرا ابن سینا او را به حال خود رها نمی کند تا در انکارش بماند. لابد او باید شفا یابد حتی اگر به کوفتن وی باشد. گذشته از این، من نیکفر نمی بیند که خدای ابن سینا همان واجب الوجودی است که هر چیزی غیر از او فقط ممکنی است محتاج به فیض وجوب از سوی او تا وجود یابد؟
در حقیقت، مراتب عقول ده گانه نه همانند مصاحبه فرضی من نیکفر با خدای ابن سینا به معنای دور شدن خدا از کار و بار آدمی است، بلکه به معنای آن است که آدمی و کار و بارش و هر چیز دیگری، حتی همین عقول، ممکناتی صرف هستند و وجودشان بستگی به مداخله او دارد. از این رو، خدا در امور هر چیز حتی امور آدمی دخیل و کارگر است، اما بنابر نسبتها و روابطی.
در مقاله دوم؛ تاریخ سیاسی اسلام این گونه بیان شده؛ «آنچه ناصرخسرو بر آن "شمشير" نام مینهد، تاريخ سياسی دين را تعيين کرده و تاريخ سياسی در مورد اسلام به شکل بارزی اساس تاريخ دين است».
جالب توجه است که با وجود استناد به تلاشهای «ابن سیناها، سعدی ها، مولوی ها و حافظ ها» در مقاله نخست، تاریخ سیاسی اسلام در این مقاله تنها در حدود یک واژه از متن ناصر خسرو تعریف شده است. با تمام احترامی که می توان برای ناصر خسرو قائل شد اما باز او فقط ادیب است و نه متکلم و فقیه و فیلسوف و عارفی که به اقسام مختلف در تاریخ مسلمین حضور داشته اند و صدها نظر و گفته از آنان نقل شده است. چگونه می توان با استناد به نقل یک ادیب تاریخ سیاسی اسلام، اگر محق در استفاده از این اصطلاح باشیم، را تعریف کرد؟ از ابتدای این تاریخ، هزاران مفسر و متکلم و فقیه و فیلسوف و عارف و حتی ادیب و شاعر ظهور یافته اند که تبیینهای بسیار متنوع و مختلفی از اسلام را بیان کرده اند.
برای مثال، خدا و ذات و صفات او در کلام اینان چنان متنوع و مختلف بوده که به سختی می توان تعریفی واحد را بر همه آنها صادق دانست. واقعیت آن است که پلورالیسم دینی از ابتدای تاریخ مسلمین اجازه نمی دهد تا تنها با استناد به گفته یک ادیب، تعریفی قطعی و جزمی از اسلام و تاریخ سیاسی اسلام را ارائه داد.
آخرین نکته در این بخش مربوط می شود به تناظر بین توبه و ندامت سیاسی که در مقاله دوم نوشته شده؛ «در هر نوع ندامت سياسی میتوان جلوهای از توبهی دينی را ديد. در مورد حکومت اسلامی ربط ندامت سياسی و توبهی دينی بارز است و نشان دادن ربط آنها به مهارت تفسيری ويژهای نياز ندارد».
گذشته از این که تناظر بین توبه و ندامت اگر بخواهد جای بارزی داشته باشد در قرون وسطی و ارتباط بین کلیسا و محاکم تفتیش عقاید است تا حکومت اسلامی، دو نکته اساسی عامل و نتیجه فرایند توبه و ندامت در نگاه من نیکفر بر مبنای هرمنوتیک تراژیک نادیده انگاشته شده اند. بنابر نکته نخست، عامل در فرایند توبه با عامل در فرایند ندامت وضعیتی یکسان ندارند و از این جهت، فرایندی متناظر با یکدیگر را طی نمی کنند. در واقع، عامل در فرایند توبه از شرایط عادی خود چندان جدا نشده تا در یک حالت جداشدگی از وضعیت گناه به آن و عاقبتش بیاندیشد و با دریافت حقیقت توبه کند و خود را نجات دهد، بلکه او در همان شرایطی رو به توبه می آورد که امکان گناه برایش فراهم است. به عبارت دیگر، وجود شرایط گناه در هنگام توبه به معنای کارکرد انتخاب در فرایند توبه است و انتخاب در این وضعیت نقش مشخص و حتی موثری در فرایند توبه دارد.
چنین شرایطی برای ندامت سیاسی فراهم نیست بلکه برعکس توبه، ندامت سیاسی در وضعیت جداشدگی از شرایط ارتکاب عمل، فرد را به تامل در عمل و پذیرش ندامت می کشاند.
این تمایز تنها محدود به زندانیان سیاسی نیست که من نیکفر به وضعیت آنان توجه دارد، بلکه برای مثال، می توان در توبه یک دزد یا قاتل در بیرون از زندان و در زندان نیز چنین تمایزی را یافت. از این رو، توبه و ندامت به لحاظ شرایط وقوعشان تمایز ماهوی با یکدیگر دارند و نمی توان با وجود تشابه برخی عناصر صوری حکم به تناظر بین آنها داد.
به لحاظ نتیجه نیز می توان گفت که توبه و ندامت سیاسی کاملا به معنای استحاله فرد در حقیقت مکشوف نیست، چنان که در هرمنوتیک تراژیک "من" نیکفر چنین فرض شده، بلکه وجوه دیگری نیز برای نتیجه این دو فرایند قابل تصور است.
بررسی این موضوع احتیاج به بحث مفصل تری در مورد ماهیت توبه و ندامت دارد که در این مختصر نمی گنجد و تنها به نکته ای کوتاه می توان اشاره کرد. به جای فرض توبه و ندامت در برابر حقیقت مکشوف برتر، می توان آن را کنشی نسبت به موجودیت خود دانست که بنابر آن، عامل با فرایند توبه-ندامت سعی می کند تا عمل انجام شده یا خطا را در مجموعه عناصر خویش هضم کند.
این عناصر می توانند وجوه متنوعی داشته باشند و باورها، آرزوها و امیال، نیازها و حتی روابط اجتماعی را نیز دربر می گیرد. با توجه به کنش در برابر با مجموعه عناصر موجود در عامل، توبه و ندامت به صورت دقیق به معنای نفی کامل عمل انجام شده نیست و اگر چه بنابر برخی عناصر چنین نتیجه ای به دست می آید، اما بنابر برخی عناصر دیگر، توبه و ندامت حتی می تواند به بازتعریفی از عمل منجر شود که هم چهره دیگری به آن دهد و هم امکان ارتکاب آن به صورت قوی تری را فراهم آورد.
هرمنوتیک تراژیک به دلیل نگاه یک سویه به قدرت و مجاری آن، کنش مخاطب قدرت را نادیده انگاشته و تصور می کند که مخاطب قدرت در فرایند توبه-ندامت مستهلک در قدرت شده و خود مبدل به مجرایی از مجاری قدرت می شود، حال آن که همین فرایند می تواند به مخاطب قدرت امکان بازتعریفی از عمل خود را دهد تا آن را با صورتی دیگر و قدرتمندتر به قدرت و مجاریش برگرداند. این خود خطابی از سوی مخاطب قدرت به قدرت و مجاری آن است که در وقایع بازجویی، دادگاه و مصاحبه تلویزیونی نیز امکان بروز دارد و برای ارزیابی و بررسی آن احتیاج به مبنایی غیر از مبنای هرمنوتیک تراژیک است.
شاید از مطالب گذشته چنین تصور شود که قصد اساسی در تبیین هرمنوتیک کمیک رد و نقض تحلیل آقای نیکفر از بازجوییها و اعترافات بوده، حال آن که باید گفت موضوع به نحو کامل چنین نیست.
این که ایشان در دو مقاله خود تا چه میزان پدیده های مذکور و دیگر پدیده ها، به خصوص تحلیلشان از خطاب قدرت در مقاله دوم، را به درستی تحلیل کرده اند چیزی نیست که در حال حاضر مد نظر باشد. حتی می توان گفت که وی در این دو مقاله نکات قابل توجه بسیاری را بیان کرده که نمی توان به راحتی آنها را به کناری نهاد. نکته مورد مناقشه بر سر مبنایی است که با آن پدیده های مورد نظر تحلیل و بررسی شوند و بتوان بنابر آن به سراغ پدیده های واقع در فرایند بازجویی و اعترافات و مصاحبه تلویزیونی رفت و همچنین، این امکان را در خود داشته باشد تا چیزی از قلم نیافتد.
به بیانی دیگر، من به مبنایی نیاز دارم که در سر زدن و التفاتم به این پدیده ها بتوانم هر چه بیشتر واقعه را در ابعاد گوناگون آن ببینم و علاوه بر یافته هایم، مبنای مذکور امکان دریافت ابعاد دیگر را نیز برای من مفتوح نگه دارد.
دو نکته اساسی در مقاله دوم آقای نیکفر وجود دارد که می توان به اطمینان با آنها موافقت داشت. نکته نخست در رعایت اساس پدیدارشناسانه برای ورود به موضوع و به بیان روشنتر، در رعایت «بازگشت به خود اشیاء» هوسرلی است که آقای نیکفر نیز مبنای هرمنوتیک تراژیک خود بر آن قرار داده است.
برای انجام این بازگشت که در بحث فعلی بازگشت به خود پدیده های بازجویی، دادگاه و مصاحبه تلویزیونی مورد نظر است، صرف تعلیق وجودی مورد اشاره آقای نیکفر کافی نیست، بلکه به تعلیقی بیش از این احتیاج است، یعنی تعلیق پیش فرضها و احساسات و تلقیات دخیل در التفات به این پدیده ها. با تعلیق این امور است که می توان از تاثیر آنها رهایی یافت و به توصیف پدیدارشناسانه از این امور پرداخت.
در حقیقت، غرض از به تعلیق در آوردن برای تحقق بازگشت به خود شی است که برای انجام چنین کاری تعلیق تلقیات و پیش فرضها نیز لازم است. برای مثال، نمی توان با پیش فرض خاصی از اسلام سراغ پدیده بازجویی رفت و مدعی توصیفی پدیدارشناسانه از آن شد یا با تلقی خاصی از جمهوری اسلامی به دنبال توصیف پدیدارشناسانه از روند اعترافات در دادگاهها بود.
بنابر این، می توان در نقطه عزیمت آقای نیکفر با وی همگام شد، اما لازم است تا لوازم و توابع این نقطه عزیمت را در نظر گرفت و از آن عدول نکرد تا آنچه که در ادامه مسیر ادعا می شود بتواند به صورت حقیقی و مشروعی با نقطه عزیمت سازگاری داشته باشد. در اینجا، توجه به داشتن تضمینی برای مشروعیت نظر، اساس کار است که باید دغدغه آن را داشت و از آن غفلت نکرد.
علاوه بر این، توصیف پدیدارشناسانه از این پدیدها در پدیدارشناسی مد نظر من به معنای بیان هرمنوتیکی از پدیدها است و انجام چنین امری با متن شدن پدیده ها محقق می شود. در بیانی ساده و مختصر، متن شدن پدیده بازجویی به این معنا است که همانند یک متن، پدیده بازجویی نیز در بطن خود عناصر یک متن را دارد که باید هم آنها و هم روابط بین آنها کشف و تاویل شوند تا آن که بازجویی قرائت شود. توصیف پدیدارشناسانه از بازجویی به معنای قرائت همین عناصر و روابط آنها در ویژگی متن شدگی بازجویی است.
در اینجا کنش و واکنش بین عناصر متن بازجویی، دادگاه و مصاحبه تلویزیونی وجود دارد که بدون در نظر گرفتن آن، قرائت این پدیده ها امکان ندارد. از لوازم توجه به عناصر متن و کنش و واکنش بین آنها به معنای دقیق کلمه توجه به تمام عناصر است و نه کنش یک عنصر بر عنصر دیگر. بنابر این، مبنایی لازم است تا امکان چنین قرائتی از پدیده های سه گانه مذکور را به من بدهد و من بتوانم در ورود به آنها توانایی خواندن متن موجود را داشته باشم.
برای یافتن چنین امکانی باز من با آقای نیکفر موافق هستم که باید به افلاطون رجوع کرد چرا که در اینجا او «آموزگار نخستین است». با وجود چنین موافقتی با وی، اما نمی دانم که ایشان بنابر چه دلیلی تراژدی را برای افلاطون هنر جدی دانسته است. البته ایشان به حتم و یقین دلایل محکمی برای این گفته خود دارد که «افلاطون، هم تراژدی را جدی دانسته، هم بر مایه دار بودن امر جدی انگشت گذاشته است»، اما ای کاش دلایلی هم برای آن ذکر می کرد.
شاید منظور ایشان کتاب دهم جمهور افلاطون باشد که در آنجا بحث مبسوطی در مورد هنر تقلیدی و رابطه آن با حقیقت را بیان کرده است. در سنت افلاطون شناسی، این کتاب مستند اصلی برای تبیین زیباشناسی افلاطون بوده و شاید به همین خاطر نیز آقای نیکفر به آن توجه داشته و چنان استنباطی را بیان کرده است.
سوای خطای آن سنت در تبیین زیباشناسی افلاطون، در وهله نخست باید گفت که افلاطون در آن کتاب به طور مشخص به هنر همری توجه دارد و تراژدی را در ذیل آن قرار داده تا در مجموع نظر نقادانه خود نسبت به هنر تقلیدی را بیان کند.
به عبارت دیگر، در این کتاب نیز همچنان همر و شعر حماسی وی برای افلاطون اولویت دارد و هنر تراژدی و شاعران تراژدی نویس را در ذیل آن قرار می دهد. بنابراین، نمی توان از این کتاب چنین استنباط کرد که هنر جدی در نظر افلاطون تراژدی است. علاوه بر این، مایه دار بودن امر جدی بر شوخی در نظر افلاطون سخنی است که نه تنها نمی توان از محاوراهای وی مستندی برای آن یافت، بلکه از محاوره همنوشی (سمپوزیون) وی و توصیف سقراط در خاطبه آلکیبیادس خلاف چنین سخنی آشکار می شود.
آلکیبیادس در بخشی از خطابه خود سقراط را چون کسی توصیف می کند که هر دو وجه جدی و شوخی را به صورت درهم تنیده ای دارد به گونه ای که توجه صرف به یک وجه وی باعث فریب خوردن دیگران شده است. این توصیف آلکیبیادس در جملات پایانی همنوشی و در سخنان سقراط مبنایی نظری پیدا می کند.
سقراط در آنجا و در دیالوگ با اریستوفانس و آگاثون (شاعران کمدی و تراژدی) قائل بر این است که فرد باید هم در تراژدی و هم کمدی مهارت داشته باشد تا هنر تراژدی نویسی و کمدی نویسی را داشته باشد (همنوشی؛ 223d3-6).
اگر به خطابه اریستوفانس به عنوان شاعری کمدی نویس در همین محاوره دقت شود منظور افلاطون بیشتر معلوم می شود. افلاطون در این بخش از محاوره خطابه ای را در دهان شاعر کمدی نویس می گذارد که در خود مضمونی کاملا تراژیک دارد (انسانهای کروی اولیه و سرنوشت تراژیک جدا شدگی آنها و یافت نیمه گمشده) هر چند که از زبان کمیک اریستوفانس چیزی کاسته نمی شود. به بیان دیگر، این خطابه به خوبی آن مبنای نظری آخر محاوره را نشان می دهد و از ارتباط این دو بخش با یکدیگر و همچنین توجه به توصیف آلکیبیادس درهم تنیدگی تراژدی و کمدی در دیالکتیک افلاطونی معلوم می شود و نه جدیت تراژدی در آن.
با این تعبیر از افلاطون، جدیت تراژیک نه تنها بهره ای بیشتر از واقعیت نسبت به شوخی کمیک ندارد بلکه اگر بخواهد اصولا بهره ای از واقعیت نیز داشته باشد با تنیده شدنش در زبان کمیک است که می تواند به آن دست یابد. در حقیقت، جدیت تراژیک یک سوی از سکه ای است که سوی دیگر آن شوخی کمیک است و در نتیجه، می توان گفت نه جنبه های تراژیک یک متن به معنای جدیت آن است و نه جنبه های شوخی آن به معنای غیر جدی بودنش.
ما جدی ترین سخنان را می توانیم در سخنان شوخ دلقک شاه لیر بیابیم و چه کسی است که فیلم دیکتاتور بزرگ یا عصر جدید چاپلین را دیده باشد و جدیت آن را حس نکرده باشد، جدیتی به همان قدرت یک متن و فیلم تراژیک؟ تقسیم بندی وضعیت تراژیک و کمیک به جدی و غیر جدی پیش فرضی است که قبل از قرائت، خود را به متن تحمیل کرده و از همین رو، در قرائت متون بازجویی، دادگاه و مصاحبه تلویزیونی پیش رو خود به خود منجر به حذف بخشی از عناصر متن شده است.
بنابر تعلیم این نخستین استاد، روش درست قرائت هرمنوتیکی از متون سه گانه روش تراژیک-کمیک است تا عناصر متن خود را نشان داده و قابل قرائت باشند. در این روش، وضعیت تراژیک چنان «جدیت مفهومی» پیدا نمی کند تا با پوشاندن روی دیگر کمیک، نگاه را فقط معطوف به «شمشیر» کند، بلکه درهم تنیدگی وضعیت تراژیک با کمیک این امکان را می دهد تا هر عنصر تراژیک را بتوان در بستری کمیک قرائت کرد.
من در خواندن متن بازجویی تنها به خطاب تحکم آمیز بازجو نگاه نمی کنم بلکه به دنبال آن عنصر کمیکی نیز می گردم که صلابت این خطاب را تهدید می کند و حتی موجب برآمدن خود خطاب و تحکم آمیز بودن و صلابتش نیز شده است. نمونه سعید حجاریان برای دریافت این روش نمونه ای جالب توجهی است.
سعید حجاریان فردی است که به لحاظ فیزیکی حتی توان یک گفتگوی ساده را ندارد و در سخن گفتن با وی باید صبر و حوصله داشت تا چه رسد که بازجویی بخواهد از او استنطاق کند. حضور سعید حجاریان در اتاق بازجویی بر روی ویلچر به روشنی کمیک بودن وضعیت بازجویی از او را نشان می دهد و موقعیت تراژیک بازجویی از وی در همین وضعیت کمیک تحقق می یابد. من در قرائت متون دادگاه و مصاحبه تلویزیونی نیز باز با همین وضعیت کمیک روبرو می شوم، جمعیتی انبوه به عنوان متهم با کیفرخواستی یگانه و گفتگویی صمیمی با لبخندها و خوش و بشهای دوستانه با متهم.
برای رسیدن به قرائت هرمنوتیکی تراژیک-کمیک تهمیدی لازم است، چرا که قبل از هر چیز لازم است مجالی برای آن به دست آورد. به دست آوردن مجال برای چنین قرائتی از دو وجه ضرورت دارد. نخست آن که این قرائت نه تنها ساده و آسان نیست، بلکه به شدت پیچیده و غامض است. موضوع پیچیدگی تنها محدود به توانایی ها در قرائت متن و لزوم تجربه و ممارست محدود نمی شود، بلکه در قرائت هر متنی نکات بسیاری باقی هستند که امکان دارد مورد غفلت واقع شوند و نامکشوف باقی بمانند و به همین دلیل، نتوان موقعیت های تراژیک یا کمیک را تشخیص داد.
برای توجه به این عناصر پرسیدن هرمنوتیکی از متن ضرورت دارد و این به معنای ورود آگاهانه به متن است. من در قرائت خود، چگونه وارد اتاق بازجویی، دادگاه یا مصاحبه تلویزیونی شوم؟ مسئله ورود، پرسشی اساسی است که به روشنی لزوم مجال برای قرائت متن را نشان می دهد. نکته دوم در توجه به احتمال تاثیر و دخالت عناصر غیر متنی یا حاشیه ای در قرائت متن است.
این همان اموری هستند که برای التفات پدیدارشناسانه به متن باید در پرانتز قرار بگیرند و معلق شوند. در پرانتز قرار دادن آنها کاری است سخت و سختتر از این، مراقبت به باقی ماندن آنها در پرانتز و حالت تعلیقی است. چه کسی می تواند با مشاهده تصاویر دادگاه یا مصاحبه تلویزیونی به راحتی احساسات خود را در پرانتز قرار دهد یا اصلا متوجه تاثیر آنها بر قضاوتش شود؟
برای انجام چنین امری مجال لازم است. در واقع، قرائت هرمنوتیکی تراژیک-کمیک احتیاج به تمهیدی دارد که بدون آن تضمینی برای چنین قرائتی حاصل نمی شود. بدون این تضمین امکان از دست رفتن نگاه پدیداری و لغزیدن به واقع انگاری با تلقی مابعدالطبیعی آن وجود دارد. من برای انجام این تمهید و تدارک لازم برای چنان قرائتی، هرمنوتیک کمیک را در نظر می گیرم.
هرمنوتیک کمیک در اینجا به معنای آن مجال و فرصتی است که به من اجازه می دهد تا برای ورود به اتاق بازجویی یا دادگاه و مصاحبه تلویزیونی خود را هم آماده برای یافتن عناصر مختلف متن کنم و هم آن که با در پرانتز قرار دادن عناصر تعلیقی مراقب آنها باشم. این معنا از هرمنوتیک کمیک به معنای تقابل آن با هرمنوتیک تراژیک-کمیک نیست، بلکه به معنای مقدمه و تمهیدی برای آن و راه ورود به چنان قرائتی است. از این جهت، هرمنوتیک کمیک را می توان آنتی تزی در برابر هرمنوتیک تراژیک دانسته که با کاستن بار جدیت مدعایی آن راه را برای سنتز، هرمنوتیک تراژیک-کمیک، باز می کند. از سوی دیگر، هرمنوتیک کمیک به هیچ وجه به معنای به سخره گرفتن یا شوخی دانستن متن یا عناصر آن نیست. این پرخطاترین تعبیری است که می توان از هرمنوتیک کمیک داشت.
برای توضیح نخستین از هرمنوتیک کمیک بهتر است که آن را در هنر کمدی و بازی یک بازیگر کمدی پی گرفت. آیا یک بازیگر کمدی عملی مسخره انجام می دهد و کنش او شوخی است؟ به هیچ وجه. شاید جدیترین میمیک صورت را در تاریخ سینما بتوان در چهره باستر کیتون یافت که خودش در مورد آن گفته؛ «يكي از اولين چيزهايي كه توجه مرا جلب كرد، اين بود كه هر زمان مي خنديدم يا نشان مي دادم چقدر خوشحالم ، احساس مي كردم مردم بطور طبيعي نمي خندند. بنابراين شروع كردم به خيره و مات نگريستن ، نخنديدن و زل زدن مانند جادو شده ها». کنش کمدین کنشی کاملا جدی است، البته در وضعیتی که دیگری آن را جدی تصور نمی کند.
به عبارت دیگر، در کنش کمدی است که امکان جدی شدن چیزی به وجود می آید که غیر جدی دانسته می شود و البته همین امر نیز موجب خنده دیگری می شود اما همزمان با همین خنده نگاه را به صورت جدی به امر غیر جدی معطوف می کند. این کنش را باید بیش از این بحث کرد اما از همین جا نیز می توان دریافت که این کنش از هنر کمدی و کمدین برای یک قرائت هرمنوتیکی لازم است.
بنابر این، قرائت هرمنوتیکی کمیک از سه متن بازجویی، دادگاه و مصاحبه تلویزیونی به هیچ وجه به این معنا نیست که این پدیده ها اموری شوخی و مسخره هستند، بلکه به طور دقیق به معنای به دست آوردن مجالی برای قرائت این متون است.
هرمنوتیک کمیک در قرائت متن همانند خواندن یک لطیفه یا دیدن یک فیلم کمدی، آسودگی خیالی به وجود می آورد که از یک سو امکان به تعلیق در آوردن امر غیر متنی را فراهم می کند و از سوی دیگر، با کاستن از جدیت امر جدی و جدی بخشیدن به امر غیر جدی مجال برای ورود به متن را ایجاد کند.
من با این آسودگی خیال است که می توانم به خود متن توجه داشته باشم و نه چیزی دیگر، چرا که متوجه می شوم فقط قصد به قرائت و فهم متن دارم نه آن که جهانی را تغییر دهم یا شوری را بیافرینم تا آن که عناصر غیر متن در قرائت من دخالت کنند. علاوه بر این، هرمنوتیک کمیک من را آماده می کند تا در قرائتم از متن به عناصری توجه کنم که شاید پیش پا افتاده، سطحی یا غیر جدی به نظر بیایند اما توجه به آنها برای قرائت من لازم و ضروری هستند. از این رو، من با هرمنوتیک کمیک است که می توانم به ویلچر حجاریان نگاه کنم یا نیاز بازجو به گرفتن اعتراف از وی را متوجه شوم.
چرا بازجو می خواهد اعترافی از او بگیرد و نیاز او در چیست؟ هرمنوتیک کمیک من را آماده می کند تا دادگاه را با تمام عناصر آن نگاه کنم و تنها بر چند نفر متهم برجسته در صف جلو متمرکز نشوم، بلکه نگاهم را به صفوف آخر و چهرهای ناشناس بکشانم. با هرمنوتیک کمیک، لبخندها و خنده های سعید حجاریان در مصاحبه تلویزیونی خود را نشان می دهد و می توانم دریابم که در این مصاحبه، نقش حجاریان و مجری تلویزیون تغییر پیدا کرده تا آنجا که او با تصحیح قرائتهای مجری به نحوی نقش مجری گری و هدایت مصاحبه تلویزیونی را به عهده گرفته است.
من با هرمنوتیک کمیک مجالی می یابم تا متن را در پیوند با لایه های آن دریابم. برای مثال، هرمنوتیک کمیک «قاطی کردن» در مصاحبه تلویزیونی عطریانفر و ابطحی را به معنای خلط ذهنی واقعیت و تحقق کلام بازجو در زبان این دو قرائت نمی کند، بلکه این بخش از متن را نخست بدون هیچ پیش داوری در بستر متن دیده و سپس تمایزاتش را در می یابد. برای هرمنوتیک کمیک اختلاف بیان عطریانفر با ابطحی از «قاطی کردن» اهمیت دارد که اولی می گوید؛ «ما قاطی کردهایم، اما قاطی زیبا، یک امر مهم و زیبایی...» و دومی می گوید؛ «البته من اینجوری قاطی نکردم». در قرائت هرمنوتیکی کمیک همین اختلاف جزئی اهمیت دارد که با توجه به آن می توان لایه ای را برداشت و به متنی دیگر در زیر ظاهر متن رسید؛ دو قاطی کردن با دو کنش مختلف. به همین صورت، هرمنوتیک کمیک این مجال را می دهد تا من در خواندن پدیده 11 سپتامبر، آن را فقط به صورت تروری بزرگ به فرمان خداوندی نخوانم، بلکه بتوانم فرمانی از کاخ سفید برای انجام آن را نیز بخوانم.
هرمنوتیک کمیک چنان متن را در بازی درونی عناصرش نشان می دهد که فهم را بیشتر به قواعد بازی مندرج در متن می کشاند تا لغزیدن به شعارها و آرمانگرایی حزبی و بار کردن آنها بر متن. از این رو، هرمنوتیک کمیک با قرائت «قاطی کردن» عطریانفر و ابطحی یا «فوران نفرت» حجاریان به دنبال قاعده بازی مندرج در متن است که از یک سو، مختص به همین متن بوده و از سوی دیگر، من را به سوی قواعدی دیگر در متونی دیگر می کشاند و به این وسیله، می توانم به هم پیوستگی متون بازجویی، دادگاه و مصاحبه تلویزیونی با یکدیگر و با متون دیگر و همچنین کلیت آنها را درک کنم.
در این قرائت، هرمنوتیک کمیک مجالی به شعارهایی نمی دهد که به اسم ضد ایدئولوژی، ایدئولوژی خاص خود را بر متن بار می کنند، بلکه متن را در موجودیت خودش برای من قابل قرائت می سازد و به این وسیله تضمینی برای حفظ قرائت پدیدارشناسانه خود در دست دارم. این امر درست به معنای حفظ اصل هوسرلی است، بازگشت به خود اشیاء.
هرمنوتیک کمیک در اینجا به معنای آن مجال و فرصتی است که به من اجازه می دهد تا برای ورود به اتاق بازجویی یا دادگاه و مصاحبه تلویزیونی خود را هم آماده برای یافتن عناصر مختلف متن کنم و هم آن که با در پرانتز قرار دادن عناصر تعلیقی مراقب آنها باشم. این معنا از هرمنوتیک کمیک به معنای تقابل آن با هرمنوتیک تراژیک-کمیک نیست، بلکه به معنای مقدمه و تمهیدی برای آن و راه ورود به چنان قرائتی است. از این جهت، هرمنوتیک کمیک را می توان آنتی تزی در برابر هرمنوتیک تراژیک دانسته که با کاستن بار جدیت مدعایی آن راه را برای سنتز، هرمنوتیک تراژیک-کمیک، باز می کند. از سوی دیگر، هرمنوتیک کمیک به هیچ وجه به معنای به سخره گرفتن یا شوخی دانستن متن یا عناصر آن نیست. این پرخطاترین تعبیری است که می توان از هرمنوتیک کمیک داشت.
برای توضیح نخستین از هرمنوتیک کمیک بهتر است که آن را در هنر کمدی و بازی یک بازیگر کمدی پی گرفت. آیا یک بازیگر کمدی عملی مسخره انجام می دهد و کنش او شوخی است؟ به هیچ وجه. شاید جدیترین میمیک صورت را در تاریخ سینما بتوان در چهره باستر کیتون یافت که خودش در مورد آن گفته؛ «يكي از اولين چيزهايي كه توجه مرا جلب كرد، اين بود كه هر زمان مي خنديدم يا نشان مي دادم چقدر خوشحالم ، احساس مي كردم مردم بطور طبيعي نمي خندند. بنابراين شروع كردم به خيره و مات نگريستن ، نخنديدن و زل زدن مانند جادو شده ها». کنش کمدین کنشی کاملا جدی است، البته در وضعیتی که دیگری آن را جدی تصور نمی کند.
به عبارت دیگر، در کنش کمدی است که امکان جدی شدن چیزی به وجود می آید که غیر جدی دانسته می شود و البته همین امر نیز موجب خنده دیگری می شود اما همزمان با همین خنده نگاه را به صورت جدی به امر غیر جدی معطوف می کند. این کنش را باید بیش از این بحث کرد اما از همین جا نیز می توان دریافت که این کنش از هنر کمدی و کمدین برای یک قرائت هرمنوتیکی لازم است.
بنابر این، قرائت هرمنوتیکی کمیک از سه متن بازجویی، دادگاه و مصاحبه تلویزیونی به هیچ وجه به این معنا نیست که این پدیده ها اموری شوخی و مسخره هستند، بلکه به طور دقیق به معنای به دست آوردن مجالی برای قرائت این متون است.
هرمنوتیک کمیک در قرائت متن همانند خواندن یک لطیفه یا دیدن یک فیلم کمدی، آسودگی خیالی به وجود می آورد که از یک سو امکان به تعلیق در آوردن امر غیر متنی را فراهم می کند و از سوی دیگر، با کاستن از جدیت امر جدی و جدی بخشیدن به امر غیر جدی مجال برای ورود به متن را ایجاد کند.
من با این آسودگی خیال است که می توانم به خود متن توجه داشته باشم و نه چیزی دیگر، چرا که متوجه می شوم فقط قصد به قرائت و فهم متن دارم نه آن که جهانی را تغییر دهم یا شوری را بیافرینم تا آن که عناصر غیر متن در قرائت من دخالت کنند. علاوه بر این، هرمنوتیک کمیک من را آماده می کند تا در قرائتم از متن به عناصری توجه کنم که شاید پیش پا افتاده، سطحی یا غیر جدی به نظر بیایند اما توجه به آنها برای قرائت من لازم و ضروری هستند. از این رو، من با هرمنوتیک کمیک است که می توانم به ویلچر حجاریان نگاه کنم یا نیاز بازجو به گرفتن اعتراف از وی را متوجه شوم.
چرا بازجو می خواهد اعترافی از او بگیرد و نیاز او در چیست؟ هرمنوتیک کمیک من را آماده می کند تا دادگاه را با تمام عناصر آن نگاه کنم و تنها بر چند نفر متهم برجسته در صف جلو متمرکز نشوم، بلکه نگاهم را به صفوف آخر و چهرهای ناشناس بکشانم. با هرمنوتیک کمیک، لبخندها و خنده های سعید حجاریان در مصاحبه تلویزیونی خود را نشان می دهد و می توانم دریابم که در این مصاحبه، نقش حجاریان و مجری تلویزیون تغییر پیدا کرده تا آنجا که او با تصحیح قرائتهای مجری به نحوی نقش مجری گری و هدایت مصاحبه تلویزیونی را به عهده گرفته است.
من با هرمنوتیک کمیک مجالی می یابم تا متن را در پیوند با لایه های آن دریابم. برای مثال، هرمنوتیک کمیک «قاطی کردن» در مصاحبه تلویزیونی عطریانفر و ابطحی را به معنای خلط ذهنی واقعیت و تحقق کلام بازجو در زبان این دو قرائت نمی کند، بلکه این بخش از متن را نخست بدون هیچ پیش داوری در بستر متن دیده و سپس تمایزاتش را در می یابد. برای هرمنوتیک کمیک اختلاف بیان عطریانفر با ابطحی از «قاطی کردن» اهمیت دارد که اولی می گوید؛ «ما قاطی کردهایم، اما قاطی زیبا، یک امر مهم و زیبایی...» و دومی می گوید؛ «البته من اینجوری قاطی نکردم». در قرائت هرمنوتیکی کمیک همین اختلاف جزئی اهمیت دارد که با توجه به آن می توان لایه ای را برداشت و به متنی دیگر در زیر ظاهر متن رسید؛ دو قاطی کردن با دو کنش مختلف. به همین صورت، هرمنوتیک کمیک این مجال را می دهد تا من در خواندن پدیده 11 سپتامبر، آن را فقط به صورت تروری بزرگ به فرمان خداوندی نخوانم، بلکه بتوانم فرمانی از کاخ سفید برای انجام آن را نیز بخوانم.
هرمنوتیک کمیک چنان متن را در بازی درونی عناصرش نشان می دهد که فهم را بیشتر به قواعد بازی مندرج در متن می کشاند تا لغزیدن به شعارها و آرمانگرایی حزبی و بار کردن آنها بر متن. از این رو، هرمنوتیک کمیک با قرائت «قاطی کردن» عطریانفر و ابطحی یا «فوران نفرت» حجاریان به دنبال قاعده بازی مندرج در متن است که از یک سو، مختص به همین متن بوده و از سوی دیگر، من را به سوی قواعدی دیگر در متونی دیگر می کشاند و به این وسیله، می توانم به هم پیوستگی متون بازجویی، دادگاه و مصاحبه تلویزیونی با یکدیگر و با متون دیگر و همچنین کلیت آنها را درک کنم.
در این قرائت، هرمنوتیک کمیک مجالی به شعارهایی نمی دهد که به اسم ضد ایدئولوژی، ایدئولوژی خاص خود را بر متن بار می کنند، بلکه متن را در موجودیت خودش برای من قابل قرائت می سازد و به این وسیله تضمینی برای حفظ قرائت پدیدارشناسانه خود در دست دارم. این امر درست به معنای حفظ اصل هوسرلی است، بازگشت به خود اشیاء.
اين مطلب پيش از اين در سايت فرارو در اينجا منتشر شده است.