سید موسی دیباج،استاد دانشگاه تهران، «بشنو از نی چون حکایت می‌کند». مثنوی معنوی با شنیدن آغاز می‌کند. در هرمنوتیک مثنوی مولانا، اصل، نخستین شهود عرفانی نیست؛ بلکه اصل، نخست بر سمع قرآنی و وحیانی است. در تفاسیر معمول امروزی، از مثنوی و تفاسیر گرانمایه قدما نیز متأسفانه طرح موضوع «نی» بر «شنیدن» فائق آمده و بیشتر به ماهیت «نی» پرداخته شده است._

خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، موسي ديباج، ‌استاد دانشگاه تهران، «بشنو از نی چون حکایت می‌کند»، مثنوی معنوی با شنیدن آغاز می‌کند. در هرمنوتیک مثنوی مولانا، اصل، نخستین شهود عرفانی نیست؛ بلکه اصل، نخست بر سمع قرآنی و وحیانی است. در تفاسیر معمول امروزی، از مثنوی و تفاسیر گرانمایه قدما نیز متأسفانه طرح موضوع «نی» بر «شنیدن» فائق آمده و بیشتر به ماهیت و مثال «نی» پرداخته شده است.

در حالی که «نی» چیزی جز واژه‌ای به عاریت گرفته شده برای اشاره به نفس و روح نیست. اما شنیدن امر دیگری است. مولانا جلال‌الدین نگفت که «از نی بشنو»، بلکه فرماید «بشنو از نی». شنیدن همه علم است و دانایی و معرفت
:

سمع شو یکبارگی تو گوش‌دار/ تا ز حلقه اهل یابی گوشوار


پرسش این است که چرا و چگونه برای عارف سالک، قرآن مرجع است؟ کتاب الله مرجع هدایت است چون خود هدی است و هادی به خود است و عین صراط هدی است: ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین. معنی قرآن ز قرآن پرس و بس
.

اثبات اجمالی قرآن پیش از انزال وحی و ثبوت تفصیلی آن، پس از نزول آن، نه براساس رویت و نطق و خرد؛ بلکه به اظهار کلمه الله است. کلام الله گنجی است که پنهان نماند، چه کلام باید بر سمع فرو افتد. و وحی در این مقام، همان بر گوش نشاندن و نیوشیدن کلام است و اضافه بر آن نیست
.

نیوشیدن، اظهار ذات همان کلام است؛ همچون کنز ذات اقدس که وجود طلب کند. کنز کلام او نیز ظهور طلب کند. مولوی گوید: بشنو از کنت کنزا مخفیا

کنت کنزا کنت مخفیا شنو/ جوهر خود گم مکن اظهار شو


ظاهرا مرجع «خود» در نیم بیت دوم، نه من، بلکه همان مرجع ضمیر كنت است. یعنی مباد که مرجع ضمیر ندانی. تو به شنیدن دانی. به اظهار او و به کلام او دانی، که همان کلام او باشد
.

قرآن بر همه تفسیر شاهد باشد و تفسیر، مشهود قرآن است و نه شاهد قرآن؛ همچنانکه امام و ولی خدا تصدیق کند قرآن را، به تبع تصدیق قرآن امام و ولی خدا را. حتی حضرت ختمی مرتبت نیز تصدیق و تایید قرآن را نخست از خود قرآن خواند که ان هو الا وحی یوحی؛ زیرا که هر چه نطق او بود، پیشاپیش وحی بود و از هوی نبود و از اعجاز این آیه همین که گرچه درباره مقام شامخ و والای نبی صدق و رحمت آمده، اما در عین حال نخست تایید و تکریم کتاب الله و کلام الله بنموده باشد که شایسته ضمیر ظاهر هو و متحد بدان است
.

پس منطق و هرمنوتیک مثنوی، منطق و هرمنوتیک قرآنی و وحیانی است. مثنوی، فلسفه و اندیشه و خرد و منطق و قیاس را مرتبه دون هرمنوتیک وحیانی داند
.

دفتر سوم این منطق بر قياس استقرا نیست؛ بلکه منطقی است که خالی از هوی قیاس و مقیس و مقیس علیه است. منطق محمدی(ص) است و منطق علوی، ای علی تو همه عقل و دیده‌ای. از این رو هرمنوتیک مثنوی متقن و محکم و قدیم و ندیم حق است و از نخست به نور آغازوار و تا به آخر بدان نور امیدوار. این هرمنوتیک وحیانی به قصد صیانت از متن قرآن آمده است که طعن زندقه و وهن منحرفه و فسون مشرکه بربندد
.

ای سگ طاعن تو عوعو می‌کنی/ طعن قرآن را برون شو می‌کنی

تا قیامت می‌زند قرآن ندی/ ای گروهی جهل را گشته فدی

که مرا افسانه می‌پنداشتید/ تخم طعن و کافری می‌کاشتید

خود بدیدیت آنکه طعنه می‌زدیت/ که شما فانی و افسانه بدیت


چنین هرمنوتیک متعالی شرقی، مبتنی بر اصالت اراده و فعل است. یافتن در اصل، مبتنی بر دیدن نیست؛ مبتنی بر شنیدن است. با این هرمنوتیک می‌توانیم ذات انسانی را متحد با نص قرآن و متن وحی بیابیم. چون فاصله‌ای بین شنیدن و وحی نیست؛ چه خود وحی ایصال و احقاق سمع و استماع است
.

سمع شو یکبارگی تو گوش‌دار/ تا ز حلقه اهل یابی گوشوار


این هرمنوتیک مبتنی بر تحقیق سمع و تحریض طلب است و آنگاه تشویق دیده و دیدار
.

تو به هر حالی که باشی می‌طلب/ آب می‌جوی دایما ای خشک لب


حیات یافتن از طریق گوش، جان سپردن است و مظهر نام حی از کلام او گشتن
.

هرمنوتیک مثنوی مبتنی بر یقین است و نه ظن. این هرمنوتیک مبتنی بر ظن نیست. از این رو چنین علم هرمنوتیکی هیچ در نفس خود خلل و دوگانگی نپذیرد
.

کوتاه سخن اینکه حقیقت مثنوی، حقیقت قرآنی است و هر کس که قرآن ندانست به حقیقت قرآنی دست نیافت. پس هرمنوتیک مثنوی را نتوان هرمنوتیک افلاطونی خواند؛ بلکه آن هرمنوتیک قرآنی و محمدی و علوی است
.

این حکایت، حکایت واصل عارف است نه سوفسطی مارق، که سرانجام به بازی خود اعتراف کند. من واصل، که مجذوب ذات است مفتون و سامع کلام الله است. کلمه الله و کلام الله از صفات خداوند است که دانای عارف و مجاهد لایق حق، پس از طی مقامات و اندکاک و انتفاء ذاتی و صفاتی به آن نایل شود
.

اینجاست که داستان هرمنوتیک مثنوی همان داستان ماست. این حکایت‌ها خود نقد حال ماست آن
.
ما چه خود را در سخن آغشته‌ایم/ کز حکایت، ما حکایت گشته‌ایم