چكيده:
«قرائت‏پذيري دين» يا «قرائت‏پذيري متن ديني» يكي از مهمترين مباحثي است كه امروزه در ادبيات روشنفكري از جايگاه خاصي برخوردار مي‏باشد و نوانديشان ديني در كشورها از قرائت‏پذيري دين به صورت افراطي حمايت مي‏كنند و بر اين اساس، فهم علماي دين و قرائت رسمي از آن را مشتمل بر خطاهاي معرفت‏شناسانه و روش‏شناسانه مي‏دانند كه بايد مورد بازسازي قرار گيرد.
قرائت‏پذيري دين متكي بر اصول و مباني‏اي است كه بيشتر، ريشه در هرمنوتيك فلسفي با رويكرد گادامري آن دارد. نوشتار حاضر تلاشي است در جهت تبيين و نقد و بررسي نظريه قرائت‏پذيري دين و مباني‏اي كه اين نظريه بر آن استوار است.
در دهه‏هاي اخير، گرايشي در جهان اسلام تحت تأثير ترجمه متون الهيات مسيحي در غرب پديد آمد كه مدّعي نوانديشي در عرصه دين (نوانديشي ديني) است و فهم علماي دين از دين را مشتمل بر خطاهاي معرفت‏شناسانه و روش‏شناسانه در روش فهم متون ديني مي‏داند. مهمترين ادعاهايي كه اين نحله در حوزه دين و متون ديني مطرح مي‏كنند، عبارتند از: صامت‏انگاري متن، تحوّل‏پذيري و نسبيّت فهم، عصري بودن معرفت ديني، مفسّرمحوري به جاي مؤلّف‏محوري كه نتيجه اينها قرائت‏پذيري افراطي و وجود قرائت‏هاي مختلف غيرمتجانس و غيرقابل تحويل به قرائت واحد است .
در واقع «قرائت پذيري دين» (
Readibility of Religion) نظريّه‏اي است در باب فهم و تفسير متون ديني كه در مقابل قرائت رايج و متداول از دين و متن ديني كه در ادبيات روشنفكري معاصر به (قرائت رسمي از دين)2 نام برده مي‏شود، قرار گرفته است .
منظور از قرائت رايج و سنّتي از دين، اين‏است كه بر اساس اين تلقّي از قرائت متن، هدف از تفسير متن، درك مراد مؤلّف است. و ما براي درك آن سراغ متن مي‏رويم تا بفهميم صاحب اثر چه گفته است. اين هدف در خصوص متون ديني بسيار بيشتر مورد تأكيد قرار مي‏گيرد. براي عالم ديني و فرد متديّن اين خيلي مهّم است كه بداند، برداشت و تفسيري كه از حديث و آيه مي‏كند، واقعا تفسيري است كه امام معصوم و خداوند آن را اراده كرده است؟ سرّ اهمّيت اين نكته در هويّت دينداري نهفته است ؛ چراكه جوهر تديّن، تسليم و لبيك گفتن به پيام دين است. بنابراين يكي از مشخّصه‏هاي اصلي مسأله قرائت رايج و متداول از متن، اين‏است كه مفسّر بايد به دنبال درك مراد صاحب سخن باشد و به تعبير ديگر، بايد «مؤلّف محور» باشد.
ويژگي ديگر تفسير رايج از متن، اين‏است كه دخالت دادن ذهنيّت مفسّر در علم فهم، ممنوع و غيرمجاز است ؛ يعني «تفسير به رأي» جايز نمي‏باشد. پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مي‏فرمايد: «من فسّر القرآن برأيه فليتبوأْ مقعده من النّار»3 در شيوه رايج و متعارف متن، مفسّر به دنبال معناسازي نيست، بلكه به دنبال درك معناست. مفسّر گيرنده‏اي است كه مي‏خواهد پيام متن را بگيرد نه آن‏كه فعّالي باشد كه با فاعلّيت خويش مي‏خواهد معناسازي كند. در حقيقت اگر بخواهد پيش‏داوري‏ها و ذهنيّت‏هاي خودش را محور قرار بدهد، متن را تفسير نمي‏كند، بلكه ذهنيّت خودش را بر متن تحميل مي‏كند .
معناي «قرائت‏پذيري دين»
مراد از قرائت‏پذيري يا اختلاف قرائت‏ها همان اختلاف فهم‏ها از دين و متن ديني است. اگر متون ديني را همچون نقشه‏اي جغرافيايي در نظر بگيريم، قرائت دين به معناي پي بردن به جايگاه شهرها، رودخانه‏ها، كشورها...، و بالاخره فهم اين نقشه با جزئيات و علائم گوناگون موجود بر روي آن است. خواننده در قرائت متون ديني نيز همانند قرائت يك نقشه جغرافيايي، به ارتباط و جايگاه هر سخني از متن پي مي‏برد و پيام آن را كشف مي كند. ما در فرايند قرائت يك نقشه، تلاش مي‏كنيم كه به اسرار آن پي ببريم، علائم و رموز آن را بشناسيم و بالاخره از جايگاه هر شهر، كشور، رودخانه...، سر دربياوريم. در قرائت متن هم تلاش مي‏كنيم تا از رموز و اسرار آن آگاه شويم و جايگاه هر سخن و نكته‏اي را دريابيم و به ارتباط آنها با يكديگر پي ببريم. قرائت نقشه براي رسيدن به جغرافياي شهرها، كشورها، و...، بر روي كره زمين است و قرائت متن، تلاشي است براي كشف جغرافياي مطالب نهفته در آن، امّا در اين دو قرائت، ما با دو نقشه و دو جغرافياي متفاوت روبرو هستيم. وظيفه مفسّر اين‏است كه «جغرافياي متن» را ترسيم كند و نقش هر بخشي از متن را روشن سازد و پيام واقعي آن را دريابد. در جغرافياي متن، پيام متن و ارتباط بخش‏هاي آن روشن مي شود و جايگاه هر نكته و سخني دقيقا مشخّص مي‏شود .
حال اگر اين نقشه جغرافيايي را به دو نفر نشان دهيم، ممكن است هر دوي آنها در موارد خاصي اختلاف نظر داشته باشند، مثلاً بر سر اين كه آن نكته خاص بر روي نقشه، كدام شهر يا كشور است اختلاف داشته باشند، ولي در برخي موارد به قرائت يكساني دست يافته‏اند. اين‏گونه اختلاف قرائت‏ها را «اختلاف منطقه‏اي (جزئي) قرائت‏ها»4 مي‏ناميم. امكان دارد اين‏دو، هيچ نقطه‏نظرمشتركي راجع به اين نقشه نداشته باشد، بلكه تنها محور اختلاف در كار است. اين نحوه از اختلاف قرائت‏ها را «اختلاف جهاني قرائت‏ها»5 مي‏ناميم.
در نظر ابتدايي در فرايند قرائت متون ديني نيز، اين دو اختلاف قرائت امكان‏پذير است. قرائت از متن ممكن است يكسره با قرائتي ديگر متفاوت باشد، به نحوي كه هيچ نقطه مشتركي ميانشان نباشد.6 آن‏چه كه امروزه نوانديشان ديني تحت عنوان «قرائت‏پذيري دين» مطرح مي‏كنند، در واقع اختلاف كلّي قرائت‏ها مي‏باشد كه صورت افراطي مسأله اختلاف قرائت‏ها است. اختلاف جزئي قرائت‏ها چيزي است طبيعي و عُقلا منكر اين نوع اختلاف (صورت معتدل) نيستند. امّا آن چيزي كه مورد قبول انديشمندان و عالمان دين نيست، صورت افراطي قرائت‏هاي مختلف از دين است كه برخي بر آن اصرار مي‏ورزند:
«قرائت دين»، در واقع همان قرائت متون ديني است و متون ديني را به گونه‏هاي متفاوت مي‏توان فهم و تفسير كرد و از همين‏جاست كه دين قرائت‏هاي كثير پيدا مي كند. به نظر ما قرائت رسمي را مي‏توان و بايد نقد كرد. اين دعوي بر اين مقدمه مسلّم استوار گرديده كه هرگونه 7قرائت ديني را مي‏توان نقد كرد و هيچ قرائتي از اين اصل عام مستثني نيست.»
ترويج ايده «قرائت پذيري دين» در ايران
«قرائت‏پذيري دين» به تبع برخي از عوامل سياسي، اجتماعي و فلسفي مانند تعارض مفاد كتاب مقدّس مسيحيان با اكتشافات علمي، و مانند آن در دنياي مغرب زمين بروز و ظهور يافت. امّا چند سالي است كشور اسلامي ما، شاهد مطرح شدن ايده قرائت پذيري دين توسّط برخي از حاملان فرهنگ غرب است كه سعي در بومي سازي الهيّات مسيحي دارند:
«من در نظريه قبض و بسط كوشيده‏ام تا راز تكثّر فهم ديني را توضيح دهم و مكانيسم‏هاي آن‏را بيان كنم. اجمالاً سخن در قبض و بسط اين‏است كه فهم ما از متون ديني بالضّروره متنوّع و متكثّر است و اين نوع تنوّع و تكثّر قابل تحويل شدن به فهم واحد نيست و نه تنها متنوّع و متكثّر است، بلكه سيّال است.»8
«فهم و تفسير همه متون و از آن‏جمله متون ديني اسلام ـ يعني كتاب و سنت ـ نمي‏تواند با يك فهم و يك گونه تفسير محدود شود. در هيچ زماني نمي‏توان ادعا كرد فهم‏ها و تفسيرهاي معيّن كه تاكنو ن از كتاب و سنت داده شده، فهم‏ها و تفسيرهاي نهايي يا تنها فهم‏ها و تفسيرهاي ممكن بوده است و كسي پس از اين، فهم و تفسير جديد نبايد بدهد.»9
نوانديشاني كه از نظريه «قرائت پذيري دين» و «تكثر قرائت متون ديني»،(كثرت‏گرايي قرائي) سخن مي‏گويند اغلب از هرمنوتيك غرب، بويژه هرمنوتيك فلسفي «گادامر» بهره جسته‏اند، مثلاً گفته‏اند:
«آيا با توجّه به مباحث فلسفي متون (هرمنوتيك فلسفي) كه خصوصا در قرن بيستم دامن گسترده است، مي‏توان تفسير معيّني از يك متن را تنها تفسير ممكن و درست و معتبر اعلام كرد؟ آيا با توجّه به اين مباحث ديگر معنايي براي نصّ در مقابل ظاهر (آن طور كه گذشتگان تصوّر مي‏كردند) باقي مانده است؟ هيچ متني تفسير منحصر به فردي ندارد، از همه متون، تفسيرها و قرائت‏هاي متفاوتي مي‏توان داد. هيچ متني به اين معنا نصّ نيست.»10
«تعدد قرائت‏ها از يك متن تنها پس از به وجود آمدن هرمنوتيك فلسفي معنا پيدا كرده است و امروزه تفسير و تأويل متون ديني بدون توجّه به مباحث هرمنوتيك فلسفي قابل قبول نمي‏تواند باشد و اگر در جهان اسلام صحبت از امكان تعدد قرائت‏ها در متون اسلامي مي‏شود، منظور نمي‏تواند اين باشد كه در گذشته متكلّمان، فيلسوفان و عارفان قرائت‏هاي متفاوت از قرآن مجيد داشتند و امروزه هم اشخاص مي‏توانند قرائت جديد بدهند. منظور اين است كه عالمان دين اسلام بايد به مباحث هرمنوتيك فلسفي كه جديد است توجّه كنند و چون اين مباحث نشان مي‏دهد كه قرائت همه متون و از جمله متون ديني مي‏تواند متعدد و متفاوت باشد، مي‏توان از متون ديني اسلام قرائت‏هاي متفاوت ارائه داد.»11
بنابراين مناسب است (به خاطر درك صحيح از مسأله قرائت پذيري دين) گزارشي اجمالي از سير تاريخي هرمنوتيك، بويژه هرمنوتيك فلسفي ارائه كنيم:
هرمنوتيك در دوره جديد (مدرنيته) به شكل‏هاي متنوّعي تعريف شده است. كاربرد جديد هرمنوتيك از قرن هفدهم توسط فردريك شلايرماخر (1834 ـ 1768)، بنيانگذار هرمنوتيك نوين و به تعبير ديلتاي، «كانت هرمنوتيك» آغاز شد (هرمنوتيك رمانتيك). اين ره‏يافت نوين كه به هرمنوتيك عام موسوم است، در صدد ارائه روشي براي تفسير است كه شاخه‏هاي متعددي از علوم تفسيري را پوشش مي‏دهد و به ناحيه خاصي از علوم اختصاص ندارد. وي براي اولّين بار، مدّعي ساختار «دور هرمنوتيكي»12(
HermeneuticalCircle) شد. پس از شلايرماخر، ويلهلم ديلتاي (1911 ـ 1833) در قرن نوزدهم ، دامنه هرمنوتيك را تا حدّ زيادي گسترش داد و از آن به عنوان مبنايي براي علوم انساني در مقابل علوم طبيعي ياد كرد (روش‏شناسي علوم انساني).
در قرن بيستم، شاهد ظهور رويكردي فلسفي در هرمنوتيك هستيم كه نگاهي متمايز به هرمنوتيك معاصر مي‏باشد. شخصيّت كليدي اين ره‏يافت در قرن بيستم مارتين هايدگر (1976ـ1889) است؛ در حالي‏كه مسأله هرمنوتيك در آثار ديلتاي با مسأله «معرفت» مرتبط است، اين بحث در آثار هايدگر با مسأله «وجود»13(
Being)، پيوند مي‏خورد. در واقع هرمنوتيك فلسفي چرخشي بود از روش شناسي(Methodology) و معرفت‏شناسي (Epistemology)هرمنوتيك، به هستي‏شناسي(Onteology) و پديدارشناسي(Phenemenology) فهم. هايدگر هرمنوتيك را به «پديدارشناسي دازاين» (Dasein)تعريف كرد (تفسير حقيقت وجودي آدمي).
پس از هايدگر، هانس گئورگ گادامر (2002 ـ 1900)، شاگرد برجسته او، هرمنوتيك را كوشش فلسفي در تبيين معناي هستي شناختي تفهّم آدمي دانست. او در عين حال، به شلايرماخر و ديلتاي نيز توجّه داشت. گادامر تأثير گذارترين و يكي از چهره‏هاي شاخص و مهم هر منوتيك فلسفي است كه توانست مباني بنيادين هرمنوتيك معاصر را استوار و تحكيم كند. و با كتاب معروف «حقيقت و روش» مباحث هرمنوتيك را وارد مرحله جديدي كرد. همه صور مذكور هرمنوتيك را مي‏توان به دو صورت زير تحويل كرد : در يكي، مدار همه مباحث بر روش‏شناسي است و مناط اعتبار عيني(
Objectivity)، علم حاصل از تفسير مي‏باشد. (تفكّر شلايرماخر و ديلتاي در ذيل اين صورت مي‏گنجد). در صورت ديگر هرمنوتيك، مفسّر متوجّه ساختار تفهّم (Underestanding)خود شخص است. (هايدگر و گادامر در اين طريق هستند).14 رويكرد ديگري كه مي‏توان از آنها تحت عنوان گرايش‏هاي هرمنوتيكي معاصر ياد كرد، (هرمنوتيك انتقادي يا تفكّر انتقادي) يورگن هابرماس مي‏باشد. در واقع، هرمنوتيك مدرن را مي‏توان در شكل مثلثي ترسيم كرد كه در سه رأس آن سه گرايش متفاوت قرار گرفته است،15 اين سه نوع عبارتند از:
1ـ نظريه تأويلي (تفسيري، هرمنوتيكي)(
Hermeneutical Theory)، به نمايندگي شلايرماخر، ديلتاي، بتي وهرش.
2ـ فلسفه تأويلي، هرمنوتيكي (
Hermeneutical Philosophy)يا هرمنوتيك فلسفي، به نمايندگي هايدگر و گادامر.
3ـ علم تأويل انتقادي يا هرمنوتيك انتقادي (
Critical Hermeneutics)، به نمايندگي هابرماس و آپل.
بازتاب هرمنوتيك در حوزه انديشه ديني.
دين‏شناسي معاصر شاهد طرح مباحث و پرسشهاي جديدي است كه بسياري از آنها ريشه در هرمنوتيك دارد. مباحثي مانند امكان ارائه قرائت‏هاي مختلف از دين، تاريخ‏مندي فهم و تفسير مستمر آن، تاريخ‏مندي متن و تأثيرپذيري آن از فرهنگ زمانه و ذهنيت تاريخي مؤلّف و تأكيد بر دخالت دائمي و غير قابل زوال ذهنيّت مفسّر در تفسير و فهم متن، گوشه‏اي از مباحث نويني است كه در انديشه ديني معاصر مطرح است و ريشه در تأمّلات و تفكّرات هرمنوتيكي دارد.
هرمنوتيك معاصر به دو دليل حوزه تفكّر ديني را تحت تأثير قرار مي‏دهد، و مباحث و پرسشهاي نويني را پيش روي آن مي‏نهد.
دليل نخست اين كه، پاره‏اي از مباحث هرمنوتيك معاصر معطوف به تفكّر فلسفي در باب ماهيّت فهم است. در حلّ اين مباحث فهم خاصي نظير فهم ديني يا علمي و يا اجتماعي مورد نظر نيست، بلكه مطلق عمل فهميدن مورد تحليل قرار مي‏گيرد و ويژگي‏هاي عام و شرايط وجودي حصول آن بررسي مي‏شود. قضاوت‏ها و احكام عامي كه در اين بررسي صادر مي‏شود شامل معرفت ديني و فهم متون ديني نيز مي‏گردد و در نتيجه ميان مباحث هرمنوتيك و معرفت ديني پيوند ايجاد مي‏شود .
دليل دوّم آن‏است كه اديان ابراهيمي (اسلام، مسيحيت، يهوديت) مبتني بر وحي و كلام الهي هستند و اين امر موجب آن است كه اين اديان به شدّت «متن محور» باشند. فرهنگ ديني در جوامعي كه اين اديان حضور و رسوخ دارد، از متون ديني و تفسير و فهم آنها تأثير مي‏پذيرد. بنابراين ارائه نظريات نوين در باب تفسير و فهم متن بر معرفت ديني و تفسير متون ديني تأثير گذار خواهد بود. گرايش‏هاي مختلف هرمنوتيك معاصر، عنايت خاصي به مسأله فهم متن دارند و عليرغم تنوّع و تكثّر، در توجّه به تفسير و فهم متن مشتركند، ازاين‏رو آنچه در تأمّلات رايج هرمنوتيك معاصر در جريان است به گونه‏اي با معرفت ديني و حوزه تفكّر ديني مرتبط است. واقعيّت اين‏است كه هرمنوتيك پيش از هايدگر؛ يعني هرمنوتيك ماقبل قرن بيستم، عليرغم برخي نوآوريها و گشودن افق‏هاي جديد در زمينه تفسير متن، چالشي جدّي در حوزه تفكّر ديني ايجاد نكرد؛ زيرا تمامي نحله‏هاي هرمنوتيكي پيش از قرن بيستم، به درون‏مايه اصلي روش سنّتي و متداول فهم متن وفادار بودند و هريك، از زاويه‏اي در ترميم و تنقيح اين روش عام و مقبول مي‏كوشيدند، امّا هرمنوتيك فلسفي و مباحثي كه تحت تأثير آن در نقد ادبي و نشانه‏شناسي برانگيخته شد، زمينه‏اي فراهم آورد كه روش رايج و مقبول فهم متن دچار چالش‏هاي جدّي شود و در نتيجه معرفت ديني رايج مورد تعرّض قرار گيرد.16
تحليل‏هاي نوانديشان معاصر از قرائت‏پذيري دين
مدافعان نگرش افراطي به مسأله امكان قرائت‏هاي مختلف از دين، در بحث قرائت‏پذيري دين، مباني‏اي اتّخاذ كرده‏اند كه در اينجا به مهمترين اين مباني كه در واقع ريشه در هرمنوتيك فلسفي دارد، اشاره مي‏كنيم:
الف) نقش پيش‏فرض‏ها در تفسير متن
هايدگر در كتاب هستي و زمان، مسأله فهم را به گونه‏اي متفاوت با ديگر فلاسفه تحليل مي‏كند و گادامر همين تحليل را مبناي كار خويش قرار مي‏دهد. فلاسفه معمولاً فهم را رابطه‏اي ميان انسان و اشيا در نظر مي‏گيرند، ولي هايدگر فهم را گونه‏اي از «در جهان بودن» مي‏داند. به نظر هايدگر، هر فهمي با لحاظ كردن يك شي‏ء به عنوان شيئي خاص شروع مي‏شود. به عبارت دقيقتر، ما سرشت شيئي را با تماميّتش و آن‏گونه كه هست، درنمي‏يابيم، بلكه همواره فهم اشيا در رابطه با تعلّقات و دل‏مشغولي‏هايي كه داريم، مي‏فهميم. به تعبير هايدگر «در فهم، امكانات خود را فرافكني مي‏كنيم»؛ يعني اشيا را براي استفاده‏ها و كاربردهاي خاصّي آماده مي‏بينيم.
گادامر هم از پيش‏داوري‏ها و پيش‏فهم‏ها سخن مي‏گويد. به نظر او، در هر فهمي از متن، مفسّر با پيش‏داوري‏هايي به سراغ آن مي‏رود. ذهن هيچ‏گاه از پيش‏داوري‏ها خالي نيست. اين نكته را گادامر گاهي با اين تعبير نشان مي‏دهد كه «انسان موجودي تاريخي است». اين سخن بدين معناست كه انسان همواره در افقي زندگي مي‏كند كه از پيش، به وسيله پيش‏داوري‏ها تعيّن و شكل خاصي پيدا كرده است؛ افق زندگي انسان موقعيت خاصي است كه پيش‏داوري‏ها در آن نقش دارند.17
از ديدگاه گادامر، اين خطاست كه تصوّر كنيم مفسّر از سر همدلي وارد ذهن مؤلّف مي‏شود و مراد مؤلّف متن را درك مي‏نمايد؛ زيرا هيچ‏كس نمي‏تواند از ذهن و فرهنگ خود يك گام فاصله بگيرد و وارد ذهن و فرهنگ ديگري شود. معناي متن، به معنايي كه مقصود مؤلف از آن متن بوده است، محدود نمي‏شود. گادامر بر حضور فراگير پيش‏داوري‏ها و ضرورت شناخت مفسّر نسبت به سنتي كه در آن تنفّس مي‏كند، تأكيد مي‏ورزد. مورخ هميشه، مستغرق در فرهنگ خود بوده و ساخته عقايد و علايق زمان خود است و نمي‏تواند از آن محيط گريخته و كاملاً به زمان و مكان ديگري وارد گردد.
شناخت تاريخ سده نوزدهم روم، كار دشواري نيست. چنين تاريخي منعكس كننده عقايد و علايق مورّخ و فرهنگ اوست نه عقايد و علايق و فرهنگ روميان. اين مطلب نسبت به دانشمند طبيعي نيز صادق است، همچنان كه نسبت به مورّخ فرهنگي صادق است. هر چند ممكن است تأثير علايق گوناگون در تكوين تفسير اطّلاعات در مثال اخير بر جسته‏تر باشد.18
«در يك كلام، پيش داوري‏ها چيزي نيستند كه ما بايد از آنها چشم بپوشيم يا مي‏توانيم از آنها چشم بپوشيم. اين پيش داوري‏ها اساس وجود ما هستند و اصلاً به واسطه همين پيش‏داوري‏هاست كه ما قادر به فهم تاريخ هستيم.»19
طرفداران قرائت پذيري دين در كشور ما هم بر تأثيرگذاري و دخالت ذهنيّت و پيش فرض‏هاي مفسّر در فرايند فهم و تفسير متون ديني تأكيد مي‏ورزند. اساسا ادّعاي محوري و موضوع اصلي كتاب «هرمنوتيك، كتاب و سنّت»، اين است كه مفسّران وحي اسلامي، بر اساس پيش فهم‏ها، علايق و انتظارهاي خود از كتاب و سنّت، به تفسير آن پرداخته‏اند. نويسنده كتاب تلاش مي‏كند تا نشان دهد كه تفسير و اجتهاد عالمان دين اسلام نيز مشمول اصل كلّي دانش هرمنوتيك؛ يعني «استناد تفسير و فهم متون بر پيش فهم‏ها و علايق و انتظارات مفسّر» بوده است و استثنايي در كار نيست. نويسنده، پنج مسأله عمده را كه به مقدّمات و مقوّمات تفسير و فهم متون مربوط مي‏شود، مورد بحث قرار مي‏دهد. اين پنج مسأله عبارتند از :
1ـ پيش‏فهم يا پيش‏دانسته مفسّر،
2ـ علايق و انتظارات هدايت كننده مفسّر،
3ـ پرسش‏هاي وي از تاريخ،
4ـ تشخيص مركز معناي متن و تفسير متن، به عنوان يك واحد بر محور آن مركز،
5ـ ترجمه متن در افق تاريخي متن.20
«سخن اين است كه هر چه پيش فرض قبول وحي است، شرط فهميدن آن هم خواهد بود. اختلاف اين پيش فرض‏ها، موجب بروز اختلافات بزرگ در آراي ديني خواهد بود، هيچ فهمي از دين نداريم كه مستند و مسبوق به اين پيش فرض‏ها نباشد و از آنها قوام و جواز نگرفته باشد. اين مدّعا، مدّعايي كلّي است و ابطال‏پذير و كافي است كسي يك نكته از نكات شرعي و يك عبارت از متون ديني را نشان دهد كه در افاده معني و اداي مضمون از چنان فروض و مقدّماتي مدد نجسته باشد.» 21
نقد و بررسي
ديديم كه از نظرگاه هرمنوتيست‏هاي فلسفي و طرفداران قرائت پذيري دين، هر مفسّر و خواننده متن، ناگزير بايد افق معنايي خودش را كه محصول پيش دانسته‏ها، بينش‏ها، گرايش‏ها و هنجارهاي مقبول اوست، در عمل فهم متن دخالت دهد. امّا روش صحيح فهم متن بر آن است كه گر چه مفسّر داراي افق معنايي و ديدگاه‏هاي فكري خاصّ خويش است، ولي هدف از تفسير متن، دستيابي به افق معنايي مؤلّف است و دخالت دادن ذهنيّت مفسّر، وصول به اين هدف را دچار تيرگي و ابهام مي‏كند. سعي مفسّر بايد در جستجوي يافتن عقلانيّت مؤلّف و همچنين نيّات، مقاصد و افكار نهفته در پس الفاظ متن باشد، نه آن كه عقلانيّت او را در عقلانيّت خويش مضمحل كند و ذهنيّت خويش را به گونه‏اي با متن در آميزد يا بر متن تحميل كند. اگر توجّه به اين نكته كه فهم مفسّر در افق معنايي و چشم انداز خاصّ خودش واقع مي‏شود، ما را به نقش مفسّر در عمل فهم ملتفت مي‏كند، توجّه به اين واقعيّت، كه متن محصول ذهن مؤلّف است و او به قصد القاي افق معنايي خويش، الفاظ و جملات متن را رقم زده است، ما را به نقش محوري و اساسي ذهنيّت مؤلّف و افق معنايي او متوجّه مي‏سازد.
ممكن است كسي بگويد ما منكر محوريّت نقش مؤلّف در عمل فهم نيستيم و غايت تفسير را درك مراد مؤلّف مي‏دانيم، امّا با اين واقعيّت چگونه برخورد كنيم كه هيچ خواننده‏اي با ذهن خالي با متن مواجه نمي‏شود. هر مفسّري داراي انتظارات، پيش داوري‏ها و پيش دانسته‏هايي است و با علايق و سلايق خاص خودش، با متن روبرو مي‏شود. پس، به طور ناخود آگاه اين قالب ذهني او در درك و فهم متن اثر مي‏گذارد و به هر تقدير، فهم و تفسير متن، خالي از دخالت پيش دانسته‏هاي مفسّر نيست.
نكته اخير، مبحث مهمّي در باب تفسير متن است و به نظر مي‏رسد كه حلّ آن در گرو تحليل و تبيين انحاي دخالت پيش دانسته‏ها در عمل فهم مي‏باشد. واقعيّت آن‏است كه مفسّر با مجموعه‏اي از معلومات و دانش‏ها با متن مواجه مي‏شود و برخي از اين دانش‏ها، نه تنها خللي به امر فهم متن وارد نمي‏آورند، بلكه وجود آنها از لوازم و ضروريّات حصول فهم است. فقط در مواردي كه پيش دانسته بخواهد نقش و تأثيري در محتواي پيام داشته باشد و خود را به مضمون و معناي كلام تحميل كند، دخالتش ناروا و ناپسند است. به تعبير ديگر، اگر نحوه دخالت پيش دانسته موجب تفسير به رأي شود، نكوهيده و ناروا است. در غير اين صورت، مانعي از دخالت آنها وجود ندارد. توضيح مطلب22 نيازمند ذكر اقسام پيش دانسته‏هاي مربوط به عمل فهم متن است. اين پيش دانسته‏ها به چند دسته تقسيم مي‏شوند كه برخي از آنها مي‏توانند دخالت مقبول و معقولي در فهم متن داشته باشند و دخالت پاره‏اي از آنها كاملاً ناموجّه و مخلّ به عمل فهم خواهد بود. در اينجا به برخي از اين اقسام اشاره مي‏كنيم:
1- معلومات و ابزاري كه نقش مقدماتي در عمل فهم متن ايفا مي‏كنند. آشنايي با برخي از قواعد ادبي، علم منطق، لغت و قواعد حاكم بر محاوره و تفهيم و تفاهم عقلايي، از زمره معارف پيشيني است كه نقشي در شكل‏دهي محتواي پيام متن ندارد و مضموني را به متن تحميل نمي‏كنند، اما بدون آشنايي با آنها فهم متن ميسر نيست.
2- معلوماتي كه زمينه طرح پرسش از متن را فراهم مي‏آورند. به تعبير ديگر، امكان «استنطاق متن» را در اختيار خواننده قرار مي‏دهند. هر متني مستقيما گوياي مطالبي است كه مضامين مستقيم و آشكار آن را تشكيل مي‏دهد؛ در عين حال، اين امكان وجود دارد كه با طرح پرسشهايي، نسبت ميان مضامين متن با امور ديگر آشكار شود؛ يعني پاسخ متن به آن پرسشها معلوم گردد. اين عمل را استنطاق متن گويند كه ابزار اوليه آن، عرضه پرسشهاي مناسب به متن است. كميت و كيفيت پرسشها تابع ذهن مفسر و افق معنايي اوست. در اينجا نيز بايد توجه داشت كه پرسش فقط زمينه‏ساز استنباط مضمون و معنا از متن است و دخالت محتوايي در ترسيم معناي متن ندارد.
3- اطلاعات و دانسته‏هاي خواننده نسبت به شخصيت مؤلف و صاحب سخن، به فهم مراد او كمك مي‏كند. شناخت ما از حافظ به عنوان شخصيتي كه اهل سلوك و عرفان بوده است زمينه تفسير عرفاني از غزليات او را فراهم مي‏آورد، حال آن كه شناخت پيشيني ما از يك شاعر به عنوان شخصيتي بدون تمايلات عرفاني و صوفياني و گاه گرايش‏هاي ضد صوفياني مجال اين گونه تفاسير از اشعار او را سلب مي‏كند.
4- برخي از پيش دانسته‏هاي يقيني مفسرگاه در فهم مراد متكلم دخالت مي‏كند. در توضيح اين نحوه دخالت ذكر اين مقدمه لازم است كه دلالت لفظي متن كه از آن به «ظهور كلام» تعبير مي‏كنيم تابع الفاظ متن و دلالت لفظي كلام اوست. گاه برخي قرائن به ما كمك مي‏كنند كه بفهميم مراد جدي كلام، غير از ظهور لفظي آن است. پيش‏دانسته‏هاي قطعي و يقيني خواننده متن، گاه در نقش اين گونه قرائن عمل مي‏كنند. مواردي پيش مي‏آيد كه ظهور كلام براي مفسر احراز مي‏شود، اما به دليل عدم سازگاري اين ظهور با مطالب مسلم و قطعي عقلي نمي‏تواند اين معناي ظاهري را مراد جدي متكلم بداند. پس به ناچار بايد مراد جدي كلام را متناسب با آن معلومات قطعي و يقيني درك كند و به واسطه آن پيش‏دانسته از اين ظهور لفظي چشم‏پوشي كند. به اين مثال توجه كنيد: مفسّر با توجه به براهين عقلي يقين دارد كه خداوند جسم ندارد و موجودي مادي و جسماني نيست؛ از طرفي با آيه «يدالله فوق ايديهم» مواجه مي‏شود كه ظهور لفظي آن حاكي از وجود دست براي خداوند است. مفسّر با توجه به آن دانش يقيني، كه مورد قبول گوينده نيز بوده است، ظاهر آيه را مراد جدي خداوند ندانسته و كلمه «يد» را استعاره از تأييد و توفيق و ياري الهي تفسير مي‏كند. بايد توجه داشت كه شأن قرينه شدن براي درك مراد جدي تنها از آن معلومات قطعي و يقيني است و هرگز به واسطه معلومات ظني و احتمالي نمي‏توان از ظهور لفظي آيه يا روايتي دست شست.
5- دسته پنجم از پيش‏دانسته‏ها به معلوماتي اختصاص دارند كه ظني و غير يقيني هستند و از جانب مفسر به طور آگاهانه يا ناخودآگاه در تعيين ظهور لفظي كلام يا مراد جدي متكلم دخالت داده مي‏شوند. اين دخالت دادن، ناموجه است و بحث معروف «تفسير به رأي» مربوط به اين دسته از پيش‏دانسته‏هاست.
از تقسيم‏بندي فوق اين نكته آشكار مي‏شود كه اصل اين قضيه صحيح است كه ذهنيت مفسر در عمل فهم متن ايفاي نقش مي‏كند اما اين نتيجه‏گيري كه اين تأثير و ايفاي نقش از نوع دخالت محتوايي و تفسير به رأي است، باطل مي‏باشد. دانسته‏هاي مفسر بايد در خدمت درك پيام متن و افق معنايي مؤلف و مقاصد و نيات او صرف شود، آنچنان كه در چهار قسم اول شاهد آن بوديم، اما اگر پيش‏دانسته‏هاي مفسر از سنخ پنجم باشد، مخل به عمل فهم است و بايد از آن پرهيز شود. كه البته اين كار، شدني است هر چند كه نياز به تمرين و ممارست دارد. و همه مفسران اسلامي در هنگام تفسير قرآن سعي در پرهيز و اجتناب از اين گونه پيش‏دانسته‏ها و پيش‏فرض‏ها مي‏كردند و بدين ترتيب از «تفسير به رأي» دوري مي‏كردند.
همانطور كه ديديم، نويسنده كتاب «هرمنوتيك، كتاب و سنّت»، از مبتني بودن تفسير بر پيش‏فرض‏ها سخن گفته است. در اين كه نوعي از معلومات براي فهم لازم است، شكّي وجود ندارد. نكته مهم كشف نوع اين معلومات و شكل تأثير آنها بر فهم از متن است. متن به شكل مطلق، تابع امور ذهني مفسّر نيست و همانطور كه متن هم سوژه است و با مؤلّف سخن مي‏گويد، كلّيّه پيش‏فرض‏هاي مفسّر نمي‏تواند به متن تحميل شود. آنچه شايسته بود در اين كتاب مطرح شود، ميزان تأثير پيش فرض‏ها در فهم از متن و اعلام موضع در مقابل اصالت متن يا مفسّر (با مفروض گرفتن تأثير اجمالي پيش فرضها در فهم) مي‏باشد. به هر حال، وقتي از ارتباط هرمنوتيك با كتاب و سنّت سخن مي‏گوييم، بايد مشخّص كنيم كه اصالت را به متن مي‏دهيم يا مفسّر يا حالتي بينابيني. گرايش به هر قول، تبعات خاصّي خواهد داشت. ابهام بزرگي كه اين كتاب دچار آن است، اين است كه آيا استفاده از هرمنوتيك در فهم كتاب و سنّت به نسبيّت مطلق در فهم مي‏انجامد يا خير؟ اگر جواب منفي است، چه عاملي و چه مكانيزمي ما را از نسبيّت مي‏رهاند؟ و اگر مثبت است، چه ملاكي ما فوق اين برداشت‏ها وجود دارد كه بتوان فهميد «دين» چيست؟ آيا مي‏توان نسبيّت مطلق در تفسير را پذيرفت؟23
ظاهرا هيچ چاره‏اي جز پذيرفتن نسبيّت، ناواقع‏گرايي معناشناختي و شكّاكيّت معرفت شناختي (
Epistemological Skepticism) وجود ندارد كه با توجه به مطالبي كه در پايان نوشتار خواهد آمد، بطلان آن آشكار خواهد شد.
ب) عدم تعيّين معنا و كثرت‏گرايي (پلوراليسم) معنايي
مفسّر همواره به دنبال معناي متن است. متن از علائم زباني‏اي فراهم آمده است كه با قواعد خاصّي تركيب شده‏اند. مفسّر به ياري آشنايي با كاربرد آن علائم، تلاش مي‏كند تا به معناي متن دست يابد. بر طبق فهم متعارف، متن چيزي ثابت و معيّن را با خود به يدك مي‏كشد و مفسّر با گشودن در جهان متن، مي‏تواند اين معنا را بخواند. لذا اغلب از معناي متن سخن مي‏گوييم و بر سر اين بحث مي‏كنيم كه آيا نكته‏اي كه بدان دست يافته‏ايم، معناي متن هست يا نه؟ به عبارت دقيقتر، مفسّر ممكن است به معناي متن دست بيابد و يا دچار سوء فهم گردد و به معناي متن نرسد. در صحنه جديد هرمنوتيك و زمينه‏هاي مربوط به آن، با طيفي از نظريّات گوناگون در اين باره مواجه هستيم. در يك طرف، همين فهم متعارف قرار دارد، كه معناي متن معيّن و ثابت است. در طرف ديگر، اين نظريّه است كه متن معناي ثابت و معيّن يگانه‏اي را بر نمي‏تابد و حامل معاني بي‏نهايت است. مفسّر حتّي اگر هم به دنياي متن نفوذ كند، سر در گم خواهد شد و به معناي واحدي نخواهد رسيد.
امروزه دو گرايش عمده در عدم تعيين معنا با هم وفاق دارند. اين دو گرايش تاحدّي هم خاستگاه مشتركي دارند، ولي نتايج متفاوتي را به بار آورده‏اند. در هر صورت، هر دو بر سر عدم تعيّن معنا هم‏داستانند. اين دو گرايش هرمنوتيك فلسفي گادامر و ساخت شكني (
Deconstruction)دريدا است. هر دو گرايش از نظر هايدگر در باب زبان بهره جسته‏اند، امّا آن را در دو جهت مختلف بسط و گسترش داده‏اند.24 شرح جزئيات هر يك از اين دو، مجالي بسيار وسيع مي‏طلبد كه از حوصله اين نوشتار خارج است. در اينجا به خاطر متناسب بودن هرمنوتيك فلسفي بحث ما، فقط به توضيح آن مي‏پردازيم.
هرمنوتيك به طور سنّتي از وحدت معنايي متن دفاع مي‏كند. پيش از هرمنوتيك فلسفي، اعتقاد بر آن بود كه هر متن داراي معناي واحد و مشخّصي است كه همان معنا مقصود مؤلّف آن مي‏باشد و هرمنوتيك به منزله يك هنر يا فنّ و تكنيك در خدمت وصول به اين معناي نهايي و واحد قرار مي‏گيرد. امّا هرمنوتيك فلسفي در مقابل اين تلقّي سنّتي و رايج ايستاد و با كنار زدن اين ادّعا كه قصد مؤلّف، تفسير متن است، راه را براي پذيرش «تكثّر گرايي» (
Pluralism)معنايي هموار كرد.
گادامر فهم را نه جستجوي چيزي در گذشته و يا باز سازي و باز آفريني آن بلكه تطبيق متن با زمان حاضر دانست و با تأكيد بر گفتگوي مفسّر با متن و اين كه معناي متن از طريق پرسش و پاسخ به دست مي‏آيد و معناي متن، پاسخي است كه متن به پرسش‏ها مي‏دهد، تكثّر معنايي متن را توجيه كرد؛ زيرا طبق اين نظر، معناي متن چيزي جز پاسخ آن به پرسش مفسّر نيست و از آنجا كه پرسش‏ها متنوّع و متكثّر مي‏شود، پاسخ‏هاي متنوّعي هم فراهم مي‏آيد كه همه آنها معناي متن است. « فهم يك پرسش، به معناي پرسيدن آن است. فهم يك معنا، عبارت است از فهم آن معنا، همچون پاسخ به يك پرسش است.»25
نوانديشان مسلمان هم كه از نظريّه قرائت پذيري دين سخن مي‏گويند، بر عدم تعيّن معناي متن تأكيد دارند. مثلاً گفته‏اند:
«اين مطلب كه از كتاب و سنّت به عنوان متون ديني مي‏توان هميشه فهم‏ها و تفسيرهاي جديدي داد، از دو مطلب ناشي مي‏شود. از يك طرف، طبيعت متون ـ هر متني ـ و از جمله متون ديني و از جمله كتاب و سنّت، به گونه‏اي است كه هيچ گاه معناي آن صددرصد روشن و آفتابي و بر ملا نمي‏گردد. اين طبيعت هر متني است كه قابليّت تفسير را دارد و براي فهميده شدن بايد تفسير شود.»26
«ما بايد براي كثرت در مقام اثبات، «بهترين تبيين» را عرضه كنيم. ما با موارد و مصاديق بسيار كثيري روبروييم كه متوني (چه بشري چه مقدّس) در اختيارند، با معاني و احتمالات معنايي بسيار. شايد قويترين حدس يا تبيين، براي توضيح اين امر اين باشد كه متن واجد ابهام و لا تعيّني ذاتي معنايي است... و اصلاً همين كه اذهان مختلف، معاني مختلف از متن در مي‏آورند، معنايش اين است كه متن نسبت به بسياري از معاني لا اقتضا است و به همه راه مي‏دهد.»27
«عبارات نه آبستن، كه گرسنه معاني اند. حكيم، آنها را چون دهان‏ها باز مي‏بيند، نه چون شكم هايي پر، و معاني مسبوق و مصبوغ به تئوري‏ها هستند.»28
«متن حقيقتا و ذاتا امر مبهمي است و چندين معنا بر مي‏دارد. ما در مقام فهم (يا اثبات)، با تعدّد معاني مواجهيم و اين تنوّع و تعدّد عجيب معاني، خبر از ساختاري مي‏دهد كه في حدّ ذاته نامعيّن است و به تعيّنات معنايي مختلف راه مي‏دهد. ما در عالم متن و سمبوليسم ذاتا و واقعا با چنين عدم تعيّني روبرو هستيم.»29
نقد و بررسي
در نقد اين مبناي قرائت‏پذيري دين (يعني عدم تعيّن معنا)، بايد گفت: اگر معناي متن ديني نامتعيّن است و مفسّر و خواننده متن با معاني و برداشت‏هاي بي نهايت از متون ديني مواجه هستند، چه تضميني وجود دارد كه مفسّر مي‏تواند از معناي صحيح متن سخن بگويد؟ بر اساس عدم تعيّن معنا، مفسّر هيچ وقت توانايي وصول به معناي صادق از متن را ندارد و نمي‏تواند بين معناي درست و نادرست از متن، تفكيك و تمايز قائل شود. هر كس با مراجعه به وجدان خود مي‏بيند كه هرگز در ذهن خويش يك معناي نامتعيّن را در نظر نمي‏گيرد و در هر مفاهمه‏اي، قصد ابراز معنايي معيّن و موجود در ذهن را دارد. حتّي كساني كه معناي نامتعيّني براي يك متن قائلند و آن را امري تغييرپذير قلمداد مي‏كنند، خود به هنگام نوشتن يك متن، آن را به سير زمان و تحوّل سنّت‏ها نمي‏سپارند؛ بلكه قصد دارند مخاطبان خود را با انديشه‏هاي معيّن و مشخّص خود آشنا كنند. بنابر اين ما باعلم حضوري خود در مي‏يابيم كه معاني در ذهن ما محدوده مشخّصي دارند و چون ديگران نيز همانند ما ذهن، انديشه، قصد ابراز مفاهيم و در نهايت تفهيم سخن به مخاطبان خود را دارند، پس آنان نيز معاني متعيّني در ذهن خود دارند كه مي‏خواهند باز توليد شود و در ذهن مخاطبان جاي گيرد. 30
هرش (
Hirsch)، متفكّر آمريكايي، از مدافعان سرسخت عيني‏گرايي (Objectivism)در تفسير متون و از جمله كساني است كه در مقابل انگاره عدم تعيّن معنا، به شدّت از عنصر تعيّن معنا در تفسير متون ديني دفاع مي‏كند. هرش، با دفاع از تعيّن معنايي متن، لزوم توجّه به قصد مؤلّف و امكان طرح بحث از اعتبار در تفسير، خود را در موضع انتقادي نسبت به گرايش‏هاي غالب قرن بيستم در حوزه هرمنوتيك و نقد ادبي قرار داد. به همين دليل، در آثار وي، هرمنوتيك فلسفي هايدگر و گادامر، نقد ادبي نوين آمريكايي، تاريخ‏گروي راديكال و همه گرايش‏هايي كه از شكّاكيّت و نسبي‏گرايي فهم دفاع مي‏كنند، نقد و بررسي شده‏اند. اشكال و نقد هرش، آن است كه اگر وجود معناي معيّن و واحد را براي متن منكر شويم، ديگر براي طرح اين بحث كه تداوم تفسير به حقيقت نزديكتر است، معياري وجود نخواهد داشت و بحث اعتبار و درستي تفسير را بايد كنار نهيم. 31
هرش در مسأله‏اي كه در حكم بيانيّه روش‏شناس شناختي اوست و در پيوست كتاب «اعتبار تأويل» منتشر شده است، ضابطه اصلي در شناخت تأويل درست را «نيّت اصيل مؤلّف» معرّفي كرد و كار شناخت يا تأويل متن را «حلقه گم شده» دانست كه اگر پيدا شود، همه چيز را روشن خواهد كرد. هرش درباره ضابطه نيّت مؤلّف نوشت:
«اين حقيقت نبايد موجب حيرت شود كه اين ضابطه سرانجام به بنيان ديدگاهي روانشناس شناختي ختم مي‏شود. براي ارزيابي درستي و يا نادرستي تأويل‏هاي يك متن، بايد خيلي ساده اعلام كنيم كه مؤلّف كدام معناي متن را درست مي‏دانست. وظيفه اصلي تفسير كننده يا تأويل كننده اين است كه «منطق» مؤلّف و شيوه برخورد، دانسته‏هاي فرهنگي و در يك كلام، جهان او را باز شناسد. هر چند فراشد اين ارزيابي، سخت، پيچيده و اين كار بسيار دشوار است، امّا ضابطه نهايي ارزيابي بسيار ساده است: بازسازي تصوّرگونه انديشه‏هاي اصلي مؤلّف.»32
توجّه اصلي هرش، معطوف به طرح و تنظيم نظريّه‏اي است كه سخن گفتن از اعتبار و درستي را ممكن مي‏سازد. هرش در برابر آنچه به نظر وي، هم در هرمنوتيك فلسفي و هم در نقد علمي معاصر، گرايش خطرناكي به سمت نسبي‏گرايي محسوب مي‏شود، به ضرورت جستجو براي معيارهايي اشاره مي‏كند كه درستي تفاسير را تضمين مي‏كنند. امّا او عقيده دارد كه كاربرد چنين معيارهايي فقط بدين شرط ممكن است كه موضوع اصلي تفسير ـ يعني هدف و غايت ذاتي فهم تفسيري ـ قصد يا نيّت مؤلّف باشد.
«اگر به ياد آوريم كه بازشناسي يك متن صرفا برابر اثبات اين امر است كه منظور مؤلّف احتمالاً همان معنايي است كه ما به متن او نسبت مي‏دهيم، آن‏گاه اين حقيقت كه اين معيارها همگي نهايتا به ساختماني روان‏شناختي اشاره مي‏كنند، شگفت‏آور نخواهد بود. وظيفه اصلي مفسّر آن است كه منطق نگرش‏ها، داده‏هاي فرهنگي و در يك كلام جهان مؤلّف را در خود بازتوليد كند. اگر چه فرايند بازشناسي بسيار پيچيده و دشوار است، امّا اصل نهايي آن كاملاً ساده است؛ بازشناسي تحليلي آن‏كه سخن مي‏گويد.»33
قرائت پذيري دين و نسبي‏گرايي
يكي از لوازم و نتايج ويرانگر قرائت‏پذيري دين، نسبي‏گرايي و شكاكيّت تمام‏عيار معرفتي مي‏باشد كه از ديدگاه معرفت‏شناسانه امري باطل و مردود است. به طور كلّي، نسبي‏گرايي معرفت‏شناختي (
Epistemological Relativism) را شايد بتوان به عنوان نگرشي تعريف نمود كه معرفت (Knowledge) يا صدق (Truth) را به حسب زمان، مكان، جامعه، فرهنگ، دوره تاريخي، چارچوپ يا طرح مفهومي، تربيت و اعتقاد شخصي، امري نسبي مي‏داند به نحوي كه آنچه معرفت شمرده مي‏شود وابسته به ارزش و اهميّت يك يا چند متغيّر فوق است. بدين ترتيب اگر «معرفت» و «صدق» امور نسبي تلقّي مي‏شود از آن‏رو است كه فرهنگ‏ها، جوامع و ديگر امور متفاوت، مجموعه‏هاي مختلفي از اصول پيشيني و معيارها را براي ارزيابي دعاوي معرفتي مي‏پذيرد و اساسا شيوه‏اي خنثي و بي‏طرفانه براي گزينش يكي از اين مجموعه معيارهاي بديل وجود ندارد . ازاين‏رو، ادّعاي اصلي «نسبي گرا» آن‏است كه صدق و توجيه عقلاني دعاوي معرفتي، به حسب معيارهايي كه در ارزيابي اين‏گونه دعاوي به كار مي‏رود، نسبي است.34
در هرمنوتيك فلسفي هم شكلي از نسبي‏گرايي پذيرفته مي‏شود. اهل هرمنوتيك (فلسفي) مي‏گويند كه تعريف افراد از حقيقت و باور آنها بدان يكي نيست، بلكه بنا به تأويل‏هاي گوناگون، تفاوت مي‏كند. يافتن ملاكي واحد، قطعي، نهايي، دقيق، كامل، و فراتاريخي كه ارزيابي و قياس ميان اعتبارها و برداشت‏هاي افراد را براي هميشه ممكن كند، خود، كاري ناممكن است. ارزش و كارآيي هر ملاكي و معياري كه بيابيم نسبي و وابسته است به زمينه، موقعيّت تاريخي و فرهنگي اجتماعي‏اي كه برداشت‏ها را ممكن كرده است. به بيان ديگر، اعتبارهاي گوناگون افراد در «افق انتظارها» و «افق دلالتها و تأويل‏ها» جاي مي‏گيرند. ازاين رو مي‏توان گفت كه در گام نخست تمامي برداشت‏هاي متفاوت از حقيقت با هم برابرند. سپس ملاك‏هايي براي ارزيابي و قياس ميان آن اعتبارها، بر پايه قراردادها، به وجود مي‏آيند. نكته اينجاست كه هيچ يك از اين ملاك‏ها طبيعي و جاودانه نيستند، حتّي اگر بر اساس گونه‏اي رمزآفريني اجتماعي چنين دانسته شوند. معياري نهايي و قطعي وجود ندارد، ما خود معيارها و ضابطه‏ها را مي‏آفرينيم و به كار مي‏گيريم، و بايد بدانيم كه اين ملاك نسبي با دگرگون شدن موقعيّت‏هاي تاريخي، اجتماعي و فرهنگي تغييرپذير است. مي‏توان پايگاهي از ارزش‏ها ساخت، به افق دلالت‏ها و معناها شكل داد، ملاك هايي برگزيد، امّا در همه حال بايد از جنبه نسبي كار خود با خبر بود. نكته بر سر تأويل‏هاي گوناگون است؛ اين كه تداوم يكي از برداشت‏ها يا تأويل‏هاي گوناگون درست و كدام يك نادرست است، باز خود امري قطعي و تغييرناپذير نيست. همه چيز وابسته به گزينش موقّتي ضابطه‏هاست. ميزان اعتبارپذيري تمامي برداشت‏ها يا تأويل‏ها برابر است.35
بنابراين، نسبي‏گرايي سرسازگاري با صدق، حقّ، معتبر و باطل ندارد، مگر آن‏كه اين واژگان را از معنا تهي سازيم. آنچه براي نسبي‏گرا اهميّت دارد، تفاوت و تكثّر است نسبي‏گرا مي‏كوشد منشأ تكثّر فهم‏ها و تفاسير را مشخّص كند، بي آن‏كه دغدغه صدق داشته باشد و در پي تشخيص حقّ از باطل و معتبر از نامعتبر باشد؛ زيرا نسبي‏گرايي معيار عيني و مستقل از عناصر نسبيّت فهم را منكر است. در صورتي كه پرداختن به چنين مباحثي متفرّع بر پذيرش معيار عيني است كه از سقوط در گرداب نسبيّت مصون باشد. هرمنوتيك فلسفي نيز دقيقا در گرداب نسبيّت گرفتار است؛ زيرا اين نوع هرمنوتيك فهم را با افق معنايي مفسّر پيوند مي‏زند و به دليل باور به تاريخي بودن فهم از پذيرش فهم غيرتاريخي و مستقل مفسّر امتناع دارد. بنابراين نتيجه مي‏گيريم كه نظريه تكثر قرائت دين و نيز مبناي آن، كه هرمنوتيك فلسفي است، بدان‏جهت قرين نسبي‏گرايي است كه واجد خصايص و ويژگي‏هاي نسبي‏گرايي است كه بيان گرديد .36
نقد اساسي كه به نسبي‏گرايي، پلوراليزم معرفتي و شكاكيّت وارد است، خود ويران‏سازي و پارادوكسيكال(
Paradoxical) بودن آن است؛ يعني از شمول آن نسبت به خودش، عدم شمولش لازم مي‏آيد. به تعبير ديگر، از صدق آن، صدق نقيضش لازم مي‏آيد. براي مثال، اين گزاره كه «همه قضايا نسبي‏اند» خود را نيز شامل مي‏شود (خود شكن است)؛ بدين صورت كه اين گزاره از دو حال خارج نيست: يا خودش را شامل مي‏شود و يا خودشمول نيست. در صورت اوّل، خود اين گزاره هم نسبي است و لذا باطل مي‏باشد؛ چرا كه مفاد اين قضيّه نسبي بودن همه قضايا است، در حالي‏كه اين گزاره هم يك نوع قضيّه است. بنابراين، در اين صورت از صدق آن نسبت به خودش، كذبش نتيجه گرفته مي‏شود و اين (اجتماع صدق و كذب)، تناقض و نتيجتا محال است. امّا در صورت دوّم كه خودش را شامل نمي‏شود، نيز به تناقض مي‏انجامد و مضمون و محتواي آن كاذب خواهد بود در حالي‏كه فرض اين است كه خود اين گزاره صادق است. چون مفادش اين است كه همه قضايا نسبي هستند و خودش هم در حالي كه يك قضيّه است در عين حال، نسبي نيست! و اين تناقض است. بنابراين، نتيجه در هر دو صورت، كاذب و خود گزاره «همه قضايا نسبي اند» باطل مي‏باشد. با اين بيان، عليه نسبي‏گرايي دو استدلال اقامه شد: يكي خويشتن‏براندازي (پارادوكسيكال بودن) آن و ديگري بداهت و وجدان مي‏باشد.
نقد نسبي گرايي از منظر درون ديني37
در بحث سابق تلاش براين بود تا نسبي‏گرايي كه لازمه‏اش قرائت‏پذيري (افراطي) دين است را از منظري برون ديني مورد بررسي اجمالي قرار دهيم. امّا اين نكته هم شايان توجّه است كه آيا نسبي‏گرايي از نظر خود كتاب و سنت قابل قبول است يا جزما نفي مي‏شود؟ به نظر مي‏رسد كه اين احتمال دوّم صحيح است. مجموعه مطالبي كه از آيات و روايات متعدّد استفاده مي‏شود به نحو قطعي، نسبيّت فهم ديني را رد مي‏كند. در واقع دين با پيش فرض‏هايي كه دارد نمي‏تواند بپذيرد مخاطبان اين دين، فهمشان مطلقا نسبي باشد؛ يعني فهمشان نسبت به آنچه كه در كتاب و سنت آمده به نوعي باشد كه نتوانيم بگوييم واقعا كتاب و سنت همين است. اگر نسبي‏گرايي و شكاكيت از منظر دين، مقبول باشد. لازمه آن لغو بودن ارسال رسل و انزال كتب است و هدايت الهي عملاً ممتنع مي‏شود. مسأله شكاكيت و نسبي‏گرايي را دست كم از دو نگاه مي‏توان بحث كرد:
الف )مخالفت نسبي‏گرايي با ايمان
شكي در اين نيست كه لازمه ايمان مراتبي از يقين است و بدون آن ايمان به خدا منتفي است. نمي توان گفت كه انسان مؤمن به خداست، در حالي كه در وجود او شك دارد و اجتماع يقين و شك محال است .
ب) مخالفت نسبي گرايي با ضرورت‏هاي دين
مخالفت نسبي‏گرايي با ضرورت‏هاي دين از دو جنبه مورد تأمل است:
اوّل آن‏كه نسبي‏گرايي نافي ضرورت‏هاي ديني است، نسبي‏گرا با ديدگاهي كه دارد، اعتقادات و احكام ضروري دين را مورد ترديد و شك و مشمول اصل نسبيّت قرار مي‏دهد. چنين شخصي يا مطلقا از دين خارج است و يا در صورت علم، به لازمه سخن خود يعني انكار ضروريات دين پايبند است.
دوّم: آن‏كه نسبي‏گرايي منافي اصل تحقّق ضروريات ديني است. ضرورت‏هاي دين را غير از جنبه «لزوم اعتقاد به آنها» از جنبه ديگري نيز مي‏توان مورد مداقّه قرار داد و آن اصل تحقّق آنهاست. وقتي مي‏گوييم امري مثل معاد و بهشت و دوزخ از ضروريّات دين است؛ يعني «جزء دين يا از لوازم آن بودن» در مورد آنها ثابت و مقطوع است با نسبي‏گرايي‏هاي معرفت شناسانه نيز مخالف است.
از جمله آياتي كه لازمه‏اش نفي نسبي‏گرايي است، آياتي است كه در آنها قرآن به «نور» و كتاب «هدايت» وصف شده است:
«قد جاءكم من اللّه نور و كتاب مبين»38، «واتّبعوا نور الّذي انزل معه»39، «هذا بيان للنّاس و هدي و موعظة للمتّقين»40، «هذابصائر من ربّكم و هدي و رحمة لقوم يؤمنون»41
اگر همه فهم‏هايي كه از قرآن به هم مي‏رسانيم، بدون استثنا، در چارچوب نقصان بشري واقع مي‏شود و از اين رو همواره در سيلان خواهد بود، به طوري كه نمي‏توانيم جازم بشويم كه قرآن مطلبي را اثبات يا نفي مي‏كند، در اين صورت چگونه قرآن مي‏تواند هادي باشد. تنها زماني كتاب و سنت هادي ما است كه دست كم به برخي از مضامين و محتواي آن برسيم، رسيدني كه مطابق با واقع باشد. از جمله اين آيات، آياتي است كه پيروي از كتاب و نور الهي را بر مسلمانان فرض مي‏كند همانطور كه پيروي از پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله را لازم مي‏داند:
«اتّبعوا ما أنزل اليكم من ربّكم»42، «و هذا كتاب أنزلناه مبارك فاّتبعوه»43
چه وقت مي‏توان گفت از قرآن تبعيت كرده‏ايم؟ اگر همه فهم‏هاي ما از قرآن، قابل ترديد باشد، دراين صورت امر به تبعيت از قرآن بي معناست، امري است فوق طاقت بشري. طبق نظريه نسبي‏گرايي، آنچه كه در هر عصري مورد تبعيت قرار مي‏گيرد، يا ممكن است قرار بگيرد، ظنون و تخيّلاتي است كه مي‏تواند با واقع مطابق باشد و مي‏تواند نباشد. از جمله ديگر آيات، اين آيه شريفه است:
«يعلّمكم الكتاب و الحكمة و يعلّمكم ما لم تكونوا تعلمون»44
اين آيه به صراحت دلالت مي‏كند كه خداوند از طريق پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله كتاب و حكمت را به مسلمانان تعليم داده است. اگر فهم بشري هميشه از درك واقع قاصر مي‏ماند، چگونه ممكن است كه بگوييم مسلمانان از طريق پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ، كتاب و حكمت آموخته‏اند. از جمله آيات، آيه ذيل است:
«هذا بيان للنّاس»45 يا «هذا بصائر للنّاس»46
روشن است كه قرآن نمي‏تواند «بيان للناس» يا «بصائر للنّاس» باشد، مگر زماني كه مردم و مخاطبان به فهمي از اين كلام نائل شوند كه مطابق اين كلام باشد. اگر فهم‏هاي ما از قرآن هميشه قاصر از واقع آن است، قرآن چگونه مي‏تواند «بيان» يا «بصائر» براي ما باشد؟

پاورقيها:

.sgnidaeR fo ytisreviD )laitraP( lacoL -4

15 - ر.ك: جوئل واينسماير، هرمنوتيك فلسفي و نظريه ادبي، ترجمه مسعود عليا، نشر ققنوس، چاپ اول، ص 48، ژوزف بلايشر، گزيده هرمنوتيك معاصر، ترجمه سعيد جهانگيري، نشر پرسش.

19 - ريچارد پالمر، پيشين، ص 201.

11 - محمّد مجتهد شبستري، هرمنوتيك فلسفي و تعدّد قرائت‏ها از دين، نوروز، 8 آذر 1380.

12 - شلايرماخر براي نخستين بار، در هرمنوتيك نوين، به ساختار دور هرمنوتيكي پي برد. امّا كشف ساختار دوري تفسير متن را به فردريش آست (معاصر خويش) نسبت داد. بر اساس دور هرمنوتيكي، كل با اجزاء (بخش‏ها) و اجزاء در ارتباط با كل فهميده مي‏شود. در مورد دور هرمنوتيكي، به خصوص از ديدگاه شلاير ماخر، ر.ك: عليرضا قائمي نيا، متن از نگاه متن، انجمن معارف، قم، چاپ اوّل، پاييز 1380، ريچارد پالمر، علم هرمنوتيك، ترجمه محمّد سعيد حنايي كاشاني، انتشارات هرمس، چاپ اوّل، 1377.

1 - محقق و نويسنده.

14 - ر.ك: نيچه، هايدگر و...، هرمنوتيك مدرن (گزينه جستارها)، ترجمه بابك احمدي و...، نشر مركز؛ دويد كوزنزهوي، حلقه انتقادي، ترجمه مراد فرهادپور، انتشارات گيل؛ بابك احمدي، ساختار و تاويل متن، نشر مركز؛ محمدرضا ريخته‏گران، منطق و مبحث علم هرمنوتيك، نشر كنگره؛ احمد واعظي، درآمدي بر هرمنوتيك، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.

16 - محمّد حسين زاده، مباني معرفت ديني، مؤسّسه امام خميني رحمه‏الله ، چاپ اوّل، 1379، ص 129.

10 - محمّد مجتهد شبستري، نقدي بر قرائت رسمي از دين، پيشين، ص 114.

17 - عليرضا قائمي‏نيا، پيشين، صص 36 ـ 35.

18 - وين پراودفوت، تجربه ديني، ترجمه عبّاس يزداني، مؤسّسه طه، چاپ اوّل، ص 85.

20 - محمد مجتهد شبستري، هرمنوتيك، كتاب و سنّت، طرح نو، چاپ دوم، ص 17.

27 - عبدالكريم سروش، صراط‏هاي مستقيم «حقّانيّت؛ عقلانيّت؛ هدايت»، پيشين، ص 195.

25 - احمد واعظي، پيشين، ص 299.

26 - محمد مجتهد شبستري، هرمنوتيك، كتاب و سنّت، پيشين، ص 287.

29 - عبدالكريم سروش، صراط‏هاي مستقيم، پيشين، ص 191.

21 - عبدالكريم سروش، قبض و بسط تئوريك شريعت، مؤسّسه فرهنگي صراط، چاپ سوّم، صص 282 ـ 281.

28 - عبدالكريم سروش، قبض و بسط تئوريك شريعت، پيشين، ص 294.

23 - سيّد صادق حقيقت، يادداشتي درباره «هرمنوتيك، كتاب و سنّت»، فصلنامه علوم سياسي، مؤسسه آموزشي باقرالعلوم، شماره اوّل، صص 209ـ208.

24 - عليرضا قائمي‏نيا، راز راز متن، هفت آسمان، شماره 8، ص 238.

2 - ر.ك: محمّد مجتهد شبستري، بحران قرائت رسمي از دين، راه نو، ش 19.

22 - توضيحاتي كه در ذيل مي‏آيد برگرفته از: محمد حسين‏زاده، پيشين، صص 152ـ150.

27 - عبدالكريم سروش، صراط‏هاي مستقيم «حقّانيّت؛ عقلانيّت؛ هدايت»، پيشين، ص 195.

33 - ديويدكوز نزهوي، پيشين، ص 74.

35 - بابك احمدي، كتاب ترديد، نشر مركز، چاپ دوّم، 1375، ص11.

30 - مهدي هادوي تهراني، مباني كلامي اجتهاد، مؤسّسه فرهنگي خرد، چاپّ اوّل، 1377، ص 271.

37 - ر.ك: صادق لاريجاني، معرفت ديني، مركز ترجمه و نشر كتاب، چاپ اول، صص 192ـ185، و نقد تفسيرهاي متجددان از منابع اسلامي، قبسات، شماره 3، صص 102ـ101.

32 - بابك احمدي، پيشين، ص 591.

34 - مجله ذهن، شماره 10، ص 145.

31 - احمد واعظي، پيشين، صص 486ـ 457.

3 - ر.ك: فيض كاشاني، تفسير الصّافي، مؤسّسة الاعلمي للمطبوعات بيروت، ص 35.

39 - اعراف/157.

38 - مائده/15.

36 - عبّاس عارفي، قرائت دين و چالش معيار، قبسات، شماره 23، ص 61.

40 - آل عمران/138.

45 - آل عمران/138.

42 - اعراف/43.

43 -انعام/ 155.

41 - اعراف/203.

44 - بقره / 151.

46 - اعراف / 203.

5- Global Diversity of Readings.

6 - حسين محمّدي، قرائت دين، انتشارات ظفر، چاپ اول، 1380، صص 195 ـ 194.

7 - محمد مجتهد شبستري، نقدي بر قرائت رسمي از دين، طرح نو، چاپ اول، 1379، ص7.

8 - عبدالكريم سروش، صراط‏هاي مستقيم، مؤسّسه فرهنگي صراط، تهران، چاپ دوّم، 1377، ص2.

9 - محمّد مجتهد شبستري، گفتگو با روزنامه همشهري، 17 آبان 1375.

Rohald Bontekoe Dimension of the Hermenoutic Circle, Humanities press, New jersey , 1996.